انجمن شعر و ادب رها (میخانه)



دردانه کودکم

- برای دخترم، رهایم



دردانه کودکم

رهای کوچکم

با خنده های ناب

بر بوته های سبز زندگی،

گل می کنی!

با هر بهانه ات

با عشوه های ناز

و چشمان سیاهت چه می کنی!

شیرین زبانِ من

از باغِ کلام تو 

هر واژه چیدنی است!

آهنگ بابایی گفتنت،

لحنی شنیدنی است.

.

در اوج شادی ات

کودک بمان همیشه

به دامان زندگی.



سعید فلاحی


رفتن تو:


رفتن تو 

اتفاق بزرگی است 

فاجعه ای بی پایان

مثل خشکسالی های ایران

مثل سوء تغذیه کودکان آفریقا

وقتی تو رفتی خانه ی ما چهار دیواری ای شد 

بی در و پنجره،

تو که رفتی  

همه چیز دنیا عجیب شد 

مثل آوار زده ایی

که جنازه اش را از زیر خاک بیرون میکشند 

که به خاک بسپارند 




سعید فلاحی (زانا کوردستانی)



جوانه عشق:


تو دختر پاک اردیبهشت

من پسر سبز پاییز

تو دانه ی ناشکفته

من باران ناچکیده

باد تو را آورد

ابر مرا بارید

سبز شدیم پیوسته

جوانه زدیم در عشق

زرد شدیم به سرود خزان

یخ زدیم به سرمای زمستان

و بارها در آغوش هم

مردیم 

و زنده شدیم.


سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


خوبم:


خوبم؛

شبیه فانوس کنج انباری

که دل پری از لامپ ها دارد

خوبم، 

شبیه گلدان کنار پنجره

که با حسرت

گل های آفتابگردان مزرعه را می نگرد

خوبم؛ 

شبیه قایق خسته

در خشکی 

که می داند دیگر به آب نمی افتد

خوبم؛

شبیه نوار کاستی

که سال هاست آواز عشق اش

در پس خاطره ها جا مانده

خوبم.

تو چطوره؟!


سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


خدیجه(س)


✍️ سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


خَدیجه(س) دختر خویلد (۳ه‍. ق-۶۸ه‍.ق) نخستین همسر محمد، مادر فاطمه و اولین زن ایمان آورنده به اسلام است. کنیه او ام هند» بود.

پیامبر اکرم (ص) درباره ایشان می فرماید: افضل نساء اهل الجنة خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمد و مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم.


نام کامل وی: خدیجه بنت خویلد بن اسد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب به فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بود.

مادرش: فاطمه بنت زایده بن الأصم بن الهرم بن رواحه بن حجر بن عبد بن معیص بن عامر بن لؤی بن غالب بن فهر بن مالک بود. 

خدیجه(س) در سال ۶۸ قبل از هجرت در مکه تولد شد. از القاب او در زمان جاهلیت الطاهره» و سیده قریش» بود.

طبق عقاید شیعه و برخی دیگر از مسلمانان و تاریخ  نویسان اسلامی، خدیجه(س) عزیزترین زن پیامبر بود. عایشه نیز از محمد(ص) نقل کرده که او خدیجه را بهترین ن خود می‌دانست. برخی مذهب خدیجه(س) را قبل از اسلام، مسیحیت می‌دانند و برخی او را پیرو دین حنیف ابراهیم(ع) می‌دانند. اما در هر دو صورت باید گفت خدیجه(س) قبل از  بعثت نشانه‌های محمد(ص) را در کتب ادیان پیشین دیده بود. بیش از همه پسر عموی او ورقة بن نوفل که کشیشی پیر و نابینا بود، در این آگاهی او نقش داشت.

خدیجه(ع) نخستین زنی بود که به پیامبری حضرت محمد(ع) ایمان آورد و اولین بانویی بود که همراه امام علی(ع) با پیامبر به نماز ایستاد و پیشانی بندگی بر خاک سایید. تاریخ نویسان از عایشه یکی از همسران پیامبر اعظم(ع) نقل کرده اند که می گفت: من همواره از علاقه پیامبر به خدیجه در شگفت بودم؛ چرا که حضرت بسیار از او یاد می کرد و اگر گوسفندی می کشت، به سراغ دوستان خدیجه می رفت و سهمی برای آنها می فرستاد. روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی که خانه را ترک می کرد، نام خدیجه را بر زبان آورد و از او تعریف کرد. کار به جایی رسید که صبر خویش را از دست دادم و با کمال جرأت گفتم: وی پیرزنی بیش نبود و خدا بهتر از او را نصیب شما کرده است!» گفتار من چنان رسول خدا صلی الله علیه و آله را متأثر ساخت که آثار خشم و غضب در چهره ایشان ظاهر شد. در این هنگام رو به من کرد و فرمود: ابدا چنین نیست!. هرگز همسری بهتر از او نصیب من نشده است. خدیجه هنگامی به من ایمان آورد که همه مردم در کفر و شرک به سر می بردند. او ثروت خود را در سخت ترین لحظات در اختیار من گذاشت. خدا از او فرزندانی نصیبم کرد که به دیگر همسرانم نداد.» 

خدیجه از کتب آسمانی آگاهی داشت و علاوه بر کثرت اموال و املاک، او را ملکه بطحاء» می گفتند. جالب این است او از کسانی بود که انتظار ظهور پیامبر اکرم (ص) می کشید و همیشه از ورقه بن نوفل و دیگر علما جویای نشانه های نبوت می شد. اشعار فصیح و پر معنای وی در شان پیامبر اکرم (ص) از علم و ادب و کمال و محبت او به آن بزرگوار حکایت می کند.


نمونه ای از اشعار خدیجه (س) در باره پیامبراکرم (ص) چنین است:


فلو اننی امسیت فی کل نعمة       و دامت لی الدنیا و تملک الاکاسرة

فما سویت عندی جناح بعوضة       اذا لم یکن عینی لعینک ناظرة

[اگر تمام نعمت های دنیا از آن من باشد و ملک و مملکت کسراها و پادشاهان را داشته باشم، در نظرم هیچ ارزش ندارد زمانی که چشم به چشم تو نیافتند.]


دیگر خصوصیت خدیجه این است که او دارای شم اقتصادی و روح بازرگانی بود و آوازه شهرتش در این امر به شام هم رسیده بود. 

ذهبی می گوید: مناقب و فضایل خدیجه بسیار است؛ او از جمله ن کامل، عاقل، والا، پای بند به دیانت و عفیف و کریم و ازاهل بهشت بود. پیامبر اکرم (ص) کرارا او را مدح و ثنا می گفت و بر سایر امهات مومنین ترجیح می داد و از او بسیار تجلیل می کرد. به حدی که عایشه می گفت: بر هیچ یک از ن پیامبر (ص) به اندازه خدیجه رشک نورزیدم و این بدان سبب بود که پیامبر (ص) بسیار او را یاد کرد.



ازدواج خدیجه(س) با پیامبر اسلام:


خدیجه(س) زنی بازرگان و دارا بود که به اِمرأةالقریش (یعنی شاهزاده خانم قریش) شهرت داشت. طبق برخی نقل ها خدیجه پیش از پیامبر اسلام، دو بار ازدواج کرده بود (ابی هاله هند بن زراره تمیمی و عتیق بن عائد مخزومی). اما تعدادی از محققین از جمله جعفر مرتضی عاملی بر این عقیده‌اند که خدیجه قبلاً با کسی ازدواج نکرده بود و اولین و تنها ازدواج او، ازدواج با پیامبر اسلام بود.

خدیجه بیشتر در خرید و فروش ابریشم بود. ایشان در دوران جوانی با تشکیل کاروان های تجاری به کسب درآمد پرداخت. وی با مدیریت و درایتی قوی و به دور از رسم تاجران زمانه که رباخواری را از اصول ثروت اندوزی قرار داده بودند، به تجارت روی آورده بود 

تاریخ نگاران، بارها از او با عنوان هایی همچون بانوی دوراندیش و خردمند» یا بانوی عاقل» ی یاد کرده اند. حضرت خدیجه علیها السلام یکی از ثروتمندترین مکه بود، ولی هرگز از یاری فقیران روی برنگرداند و خانه اش همواره کعبه آمال مردم بینوا و پناه گاه نیازمندان بود. کرم، سخاوت، دوراندیشی، درایت، عفت و پاک دامنی، از وی بانویی پرهیزکار و مورد احترام ساخته بود. لقب بانوی بانوان قریش» که در آن زمان به وی داده شد، نشان دهنده جایگاه او در میان مردم است.

داستان ازدواج او با پیامبر اسلام چنین است که محمد ابتدا در کاروان‌های تجاری او کار می‌کرد و او از امانتداری و کاردانی او خوشش آمده بود و گفته می‌شود این خدیجه بوده‌است که از محمد خواستگاری کرده‌است.

و در برخی روایات آمده‌است که مراسم خواستگاری با حضور عموی پیامبر اسلام، ابوطالب و ورقة بن نوفل پسر عموی خدیجه، که مردی دانشمند و گریزان از پرستش بت‌ها بود، انجام شد. پس از خواندن خطبه عقد توسط ابوطالب، پیامبر اسلام از جای برخاست و آماده رفتن شد. در این هنگام خدیجه به او گفت: إلی بیتک فبیتی بیتک و أنا جاریتک ' به سوی خانه خود بیایید که خانه من خانه شما و خودم خدمتکار شمایم. به گفته پیامبر اسلام هیچ‌کدام از ن او به اندازه خدیجه نزد او گرامی نبوده‌اند. او تا زمان حیات خدیجه با زن دیگری ازدواج نکرد.

محمد در ۲۵ سالگی با خدیجه ازدواج کرد. گفته می‌شود که خدیجه در آن موقع ۴۰ سال داشت ولی با توجه به حمل فاطمه و ولادت او که در سال پنجم بعثت می‌باشد این قول نمی‌تواند درست باشد و اقوال دیگر همچون ۲۵ یا ۲۸ سال، که در برخی کتابها ذکر شده، قابل قبول تر است.

حضرت خدیجه علیها السلام در 24 سال زندگی مشترک با پیامبر گرامی اسلام (ص)، خدمات بسیاری برای آن بزرگوار و دین اسلام انجام داد. حمایت های مالی، روحی، عاطفی از حضرت محمد صلی الله علیه و آله، تصدیق و تأیید پیامبر در روزگاری که هیچ کس تأییدش نمی کرد و یاری ایشان در برابر آزار مشرکان، گوشه هایی از این خدمات ارزشمند است. حضرت خدیجه علیها السلام پس از ازدواج با پیامبر، دارایی اش را به ایشان بخشید تا آن را هرگونه می خواهد مصرف کند. رسول گرامی اسلام در این زمینه می فرماید: هیچ ثروتی به اندازه ثروت خدیجه علیهاالسلام برای من سودمند نبود.»

در مورد ازدواج محمد با خدیجه گفته شده‌است که محمد پیش از ازدواج با خدیجه برای خدیجه کار می‌کرد و خدیجه از ن ثروتمند قریش بوده‌است. ثروت خدیجه و  کارفرما بودن او نشان می‌دهد که پیش از محمد نیز ن حق داشتن ثروت و حق کارفرما بودن را داشته‌اند و مردان از کار کردن برای ن شرمسار نبوده‌اند.

اموال حضرت خدیجه علیها السلام به عنوان ابزاری مناسب از همان ابتدا در خدمت اسلام و پیشرفت آن قرار گرفت. جالب این که آخرین بخش از دارایی خدیجه توسط امیر مؤمنان (ع) در سفر هجرت به مدینه صرف شد.

خدیجه که یکی از ثروتمندان عرب به شمار می آمد و نوشته اند هشتاد هزار شتر و پول های فراوانی در دست افراد مختلف برای تجارت داشت، وقتی می خواست با رسول خدا ازدواج کند، گفت:به خدا قسم ای محمـد، اگر مال تو کم است، مال من زیاد است. کسی که خودش را در اختیار تو می‌گذارد، چگونه مالش را در اختیارت نگذارد؟! من با تمام اموال و کنیزانم در اختیار توام.» 

خدیجه بعد از ازدواج با رسول خدا به عمویش، ورقه، فرمود: این اموال مرا بگیر و نزد محمـد ببر و به او بگو من تمام اموال و بردگان و آنچه را در اختیار من است به او هدیه می‌کنم.» 

ورقه این خبر را در بین زمزم و مقام ابراهیم با صدای بلند به گوش همه مردم رسانید و آنها را شاهد گرفت. 

پیامبراکرم صلی الله علیه و آله سه شبانه روز در غار ثور ماند، امیر مؤمنان (ع) نیز شبانه خود را به غار رساند و آذوقه و لوازم سفر را آورد. در آن جا حضرت به علی علیه السلام فرمود: امانت های زیادی نزد من است، به بالای ابطح (تپه ای در مکه) برو و صبح و شب با صدای بلند بگو: هر کسی نزد محمد امانت و یا ودیعه ای دارد بیاید و تحویل بگیرد. یا علی! بعد از این با هیچ حادثه ای ناگوار مواجه نخواهی شد تا این که نزد من برسی. امانت های مردم را آشکارا تحویل بده. ای علی! تو را سرپرست دخترم فاطمه قرار دادم و خدا را مراقب شما.

از آخرین باقی مانده اموال خدیجه برای خود و فاطمه و هر کس از بنی هاشم که قصد همراهی با شما را دارد، شتر و زاد و توشه بخر و بعد از رد امانت ها، دیگر درنگ نکن.

ابوعبیده (نوه عمار یاسر) می گوید: فرزند ابی رافع این مطالب را به نقل از پدرش گفت. من پرسیدم: مگر رسول خدا (ص) مال و ثروتی قابل توجه داشت که دو شتر برای سفر خودش خرید و به امیر مؤمنان (ع) هم سفارش کرد زاد و توشه دیگر مهاجران را تهیه کند؟

ابی رافع پاسخ داد: پدرم گفت : پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هیچ مال و ثروتی برای من سودمندتر از اموال خدیجه نبود. ابی رافع افزود: پدرم گفت: از آخرین موارد مصرف اموال خدیجه خرید زاد و توشه برای مسلمانان مستضعف بود که قصد داشتند به مدینه هجرت کنند.

سفر اکثر مسلمانان با اموال خدیجه ممکن شد. آخرین آن ها هم قافله ای بود که امیر المؤمنین (ع) آن را سرپرستی کرد. 



فرزندان پیامبر اسلام از خدیجه:


فرزندان محمد به جز ابراهیم که از ماریه قبطیه کنیز مصری بود و او را مقوقس حاکم مصر اهدا کرده بود، همه از خدیجه بودند که در عدد و نام آنان اختلاف است ولی مشهور آن است که شش تن بودند: دو پسر و چهار دختر.

- قاسم نخستین فرزند محمد که قبل از بعثت در مکه متولد شد و محمد بدین جهت کنیه ابوالقاسم گرفت. او در سن دو سالگی در مکه وفات کرد.

- زینب بزرگترین دختر پیامبر اسلام که در سن سی سالگی آن حضرت متولد شد و قبل از اسلام به ازدواج پسرخاله خود ابوالعاص بن ربیع درآمد و در  سال هشتم هجرت در مدینه درگذشت.

- رقیه که قبل از اسلام و بعد از زینب متولد شد، قبل از اسلام به عقد عتبه بن ابی لهب درآمد و پس از  نزول سوره تبت یدا ابی لهب قبل از عروسی به دستور ابولهب و ام جمیل از شوهر خود جدا شد. سپس به عقد عثمان بن عفان درآمد که در اولین هجرت مسلمانان به حبشه با او همراه بود. آنگاه به مکه بازگشت و به مدینه هجرت نمود و سه روز بعد از جنگ بدر، روز رسیدن خبر فتح، در مدینه درگذشت.

- ام کلثوم که در مکه متولد شد، قبل از اسلام به عقد عتبه بن ابی الهب درآمد و مانند خواهر خود قبل از عروسی از او جدا شد. در سال سوم هجرت به ازدواج عثمان درآمد و در سال نهم هجرت وفات کرد.

- فاطمه که بنا به نقل صحیح و مشهور، پنج سال بعد  از بعثت پیامبر اسلام در مکه تولد یافت، در مدینه به ازدواج علی بن ابیطالب درآمد و بعد از درگذشت محمد در فاصله چهل روز تا هشت ماه (بنا به اختلاف روایات) درگذشت. سوره کوثر در شان وی نازل گردید.

خدیجه علیه اسلام در هنگام زایمان فاطمه علیهاسلام تنها بود و زن های مکه و قریش از او کناره گرفته بودند. خدیجه را غم و اندوه فرا گرفته بود که ناگهان چهار زن بلند قامت شبیه زن‌های بنی هاشم وارد اتاقش شدند. خدیجه ترسید. آنها عرضه داشتند: محزون مباش ای خدیجه. ما فرستادگان پروردگار توایم. ما خواهران توایم: ساره و آسیه و مریم و صفرا. آمده ایم تا تو را کمک کنیم ».



حضور در زایمان ام رومان:


وقتی ام عمرو (قابله) از زنده ماندن ام رومان (همسر ابوبکر) پس از زاییدن عایشه ناامید شد. به درخواست ابوبکر، خدیجه را بر بالین ام رومان می‌آورند تا حضور و قدم خدیجه باعث راحتی و سلامت زایمان گردد. پس از حضور خدیجه بر بالین ام رومان، نوزاد و مادر هر دو پس از زایمان، سالم ماندند.



ویژگی‌ها:


خدیجه زنی بود بسیار مهربان و بیشتر اوقات لباس زرد رنگ می‌پوشید زیرا می‌دانست همسرش محمد بن عبدالله رنگ زرد را در لباس او دوست دارد.

از فضیلت های حضرت خدیجه علیها السلام، مقامی است در بهشت که از سوی خداوند به ایشان وعده داده شده است. پیامبراکرم صلی الله علیه و آله نیز بارها این مسئله را به خدیجه بشارت می داد و می فرمود: در بهشت، خانه ای داری که در آن رنج و سختی نمی بینی.» امام صادق علیه السلام نیز می فرماید: هنگامی که خدیجه وفات یافت، فاطمه خردسال بی تابی می کرد و گرد پدرش می گشت و سراغ مادر را از او می گرفت. پیامبر از این حالت دخت کوچکش بیشتر محزون می شد و دنبال راهی بود تا او را آرام کند. فاطمه همچنان بی تابی می کرد تا اینکه جبرئیل بر پیامبر (ص) نازل شد و فرمود: به فاطمه (س) سلام برسان و بگو مادرت در بهشت خانه ای کنار آسیه، همسر فرعون و مریم، دختر عمران نشسته است.» هنگامی که فاطمه (س) این سخن را شنید، آرام گرفت و دیگر بی تابی نکرد. 



مرگ خدیجه(س):


او در ماه رمضان سال دهم بعثت و سه روز پس از وفات حضرت ابوطالب علیه السلام درگذشت. پیغمبر او را غسل و حنوط داد و دفن کرد و خود او را در قبر گذاشت. آرامگاه خدیجه در گورستان مکه در حجون» واقع است.

سال وفات او عام الاحزان (سال اندوه ها) نامیده شده است و خدیجه به هنگام وفات 65 سال داشت.



وصیت حضرت خدیجه(س):


حضرت خدیجه(س) سه سال قبل از هجرت بیمار شد. پیغمبر(ص) به عیادت وی رفت و فرمود: ای خدیجه، اما علمت ان الله قد زوجنی معک فی الجنه: آیا می دانی که خداوند تو را در بهشت نیز همسرم ساخته است!؟

آنگاه از خدیجه دل جویی و تفقد کرد؛ او را وعده بهشت داد ودرجات عالی بهشت را به شکرانه خدمات او توصیف فرمود. چون بیماری خدیجه شدت یافت، عرض کرد: یا رسول الله! چند وصیت دارم: من در حق تو کوتاهی کردم، مرا عفو کن.

پیامبر (ص) فرمود: هرگز از تو تقصیری ندیدم و نهایت تلاش خود را به کار بردی. در خانه ام بسیار خسته شدی و اموالت را در راه خدا مصرف کردی.

عرض کرد: یا رسول الله! وصیت دوم من این است که مواظب این دختر باشید؛ و به فاطمه زهرا (س) اشاره کرد. چون او بعد از من یتیم و غریب خواهد شد. پس مبادا کسی از ن قریش به او آزار برساند. مبادا کسی به صورتش سیلی بزند. مبادا کسی بر او فریاد بکشد. مبادا کسی با او برخورد غیر ملایم و زننده ای داشته باشد. اما وصیت سوم را شرم می کنم برایت بگویم. آن را به فاطمه عرض می کنم تا او برایت بازگو کند. سپس فاطمه را فراخواند و به وی فرمود: نور چشمم! به پدرت رسول الله بگو: مادرم می گوید: من از قبر در هراسم؛ از تو می خواهم مرا در لباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی، کفن کنی.

پس فاطمه زهرا (س) از اتاق بیرون آمد و مطلب را به پیامبر (ص) عرض کرد. پیامبر اکرم (ص) آن پیراهن را برای خدیجه فرستاد و او بسیار خوشحال شد. هنگام وفات حضرت خدیجه، پیامبر اکرم (ص) غسل و کفن وی را به عهده گرفت. ناگهان جبرئیل درحالی که کفن از بهشت همراه داشت، نازل شد و عرض کرد: یا رسول الله، خداوند به تو سلام می رساند و می فرماید: ایشان اموالش را در راه ما صرف کرد و ما سزاوارتریم که کفنش را به عهده بگیریم. 



سخنان بزرگان درباره خدیجه(س):


- امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی خدیجه علیهاسلام وفات کرد، فاطمه علیهاسلام به رسول خدا پناه 

برد. به دور پیامبر می‌چرخید و می‌گفت:پدر جان، مادر من کجاست؟» جبرئیل علیه السلام نازل شد و عرضه داشت:ای رسول خدا، پروردگارت امر فرمود به فاطمه سلام برسان و بگو مادرش در خانه ای است از یاقوت و زبرجد که اطاق‌هایش از طلا و ستون‌هایش از یاقوت قرمز ساخته شده و با آسیه و مریم همنشین است».


- ابن عباس گفته است: رسول خدا (ص) بر روی زمین چهار خط کشید و گفت آیا می دانید این چیست؟

گفتند: خدا و رسولش داناترند.

پس رسول خدا (ص) گفت: بهترین ن اهل بهشت چهار تن هستند: خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد (ص)، مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم زن فرعون.

مناقب خدیجه فراوان است و او از میان ن کسی است که به مرحله کمال رسیده است. او خردمند و با جلال و متدین و پاکدامن و بزرگوار و از اهل بهشت بود. 


- زبیر بن بکّار گفته است: خدیجه، در عصر جاهلیّت طاهره» خوانده می شد.


- هشام بن محمّد: رسول خدا (ص) خدیجه را دوست داشت و به او احترام می گذارد و در بعضی کارها با او م می کرد. او وزیر صدق و راستی بود و نخستین زنی است که به پیامبر ایمان آورد و پیامبر تا وقتی که خدیجه زنده بود، هرگز همسر دیگری برنگزید. تمام فرزندانش بجز ابراهیم از خدیجه بودند.


- سمیّه قرّاعه گفته است: تاریخ در مقابل عظمت حضرت خدیجه سر فرود می آورد و در برابرش متواضعانه و دست بسته می ایستد. 



منابع:


- عایشه بعد از پیغمبر / نوشته کورت فریشلر / انتشارات امیرکبیر / ۱۳۴۳ / بخش زن زیبا و جوان ابوبکر در آستانه مرگ و زایمان / صفحات 6تا13.

- رسولی محلاتی، سید هاشم (۱۳۷۹). / تاریخ اسلام جلد اول از پیدایش عرب تا پایان خلافت عثمان. / دفتر نشر فرهنگ اسلامی. / صص. ۵۶. / شابک ۹۶۴-۴۳۰-۲۰۰-۱.

ـ ن صدراسلام / به قلم محمد علی بحر العلوم / ترجمه محمد علی امینی/ اسفند 58

ـ خدیجه (س) (از ن بزرگ اسلام 1)/ به قلم علی محمد علی دخیل / ترجمه دکتر فیروز حریرچی/ 1361

- وب‌سایت خدیجه

- دانش نامه آزاد ویکی پدیا فارسی



سکوت گنگ:

سکوت ام را ببین

پر است

از ناگفته های نگفته!



پرنده ی دلتنگ:

پرنده ی پر بسته ام

دلتنگ بام تو،

که بر چینم از آن

دانه های عشق را.



شمردن:

بی نهایت

دوست دارم

اما دریغ

که شمردن بلد نیستی!



مرگ کلمات:

میمیرند غریبانه

کلمات ام

در شعر نبودنت.



عشق مرده:

برای عشقی 

که در قلب من مرده است

کسی هست

شمعی روشن کند؟


سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


بی تو.

گیرم که آفتاب بر آید

و از لقاح با افق

در سایه روشن سحر، صبح را بزاید

مرا چه سود!؟

بی تو همه روزهایم 

تاریک است.



باران چشمانم:

چتر چکارم می آید!؟

وقتی که باران

از چشمانم می بارد!!!



سیل:

باران که از نگاهت بارید

تمامِ خاطراتم را

سیل برد



تنهایی مترسک:

کلاغ از مزرعه رفت

و گونه های مترسک

از اشک تنهایی خیس شد



تنهایی اتاق:

چشمهایم در قاب پنجره

هر روز خیره می ماند

به انتهای کوچه

- دلم آمدنت را گواهی میدهد!

اتاق این را می گوید!!!


سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


نیمکت عشق:

تقدیر صنوبرها

مرگ نیست

نیمکتی است 

که عشق می‌فهمد.



پنجره:

افسردگی مزمن گرفته است

پنجره!

سال هاست

تنها خاطره اش

غروب آفتاب است.



انتظار کشنده:

کشنده تر از گلوله 

نبودن تو است 

وقتی 

تمام روزهای سال را 

به انتظار نشستم و نیامدی!



کابوس نیامدنت:

دوستت دارم هایت

کهنه شده اند

رد پایت روی سینه ام 

سنگینی می کند 

و کابوس نیامدنت سالهاست  

بی خواب کرده،

شبهایم را.



زمستان رفتنت:

- با قلبی مالامال از درد، تقدیم به شهید ناصر دورویی.


حتی شکوفه های بهار هم

رد پایت را

از روی

برفهای زمستان رفتنت 

پاک نمیکند.




در فکر تو:

 هر شب

در فکر تو

تمام دوستت دارم های

محبوس در سینه ام

از چشم هایم

قطره، قطره،

بیرون می آید.



جنون زن:

در من زنی است

پر از جنون دست هایم

چنان عاشق

که هرگز

خیال عاقل شدن ندارد.



بساط کرده ام:

هر شب حوالی یادت

بساط میکنم

گاهی بیا

دلی،

عشقی،

لبخندی

بگیر از ما.



خورشید چشمانت:

طلوع خورشید چشمانت،

زیباترین اتفاق 

هر صبح من است.



مزرعه ی انتظار:

به اشک چشم

آبیاری کرده ام

مزرعه ی انتظار را

بیا درو کن

وعده ی دیدار را.




رد پای تو:

پر است

از رد پای تو

سنگ فرش خیالم 



صبح چشمان تو:

طلوع می کند

هر صبح

خورشید 

به وقت چشمهای تو.



حصارِ آغوشت:

در حصارِ گرمِ آغوش ات

تا ابد زندانی کن

همه ی آزادی ام را.



ماه های نیامدنت:

تقویم

ماه هاست

نیامدن ات را

به رخ ام می کشد.



کوچه ی بن بست نبودنت:

از تو

کوچه ای بن بست

سهم من می شود

پر از نبودنت.



دلخوشی:

زیر باران دلتنگی

خیس از نبودن هایت ایستاده ام 

هیچ سقفی 

بر سرم،

 دستانت نمی شود

برای آغاز دلخوشی

کافی است

دستانت سر پناهم باشد.



اقلیم تن تو:

اقلیم تنت را می شناسم

مهربان و سبزی 

ای یگانه ترینِ من

در میان ازدحام بیگانگان.!

تنها و تنها ایمان من، 

لبخند توست.!



ایوان حضورت:

کاش دیوار فراق ات

کوتاه تر بود

تا سرک بکشند

شعرهایم

به ایوان حضورت.



طعم شیرین تو:

شیرین میکنی هر شب

خواب هایم را

دهانم

طعم تو را می دهد

هر صبح!.



بی قراری:

چنان پیله کرده 

مرا، دلتنگی

که هزار پروانه ی بی قراری

دوره گردِ شمعِ وجودم شده اند.



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


سه گانی 002



- ثبت در کانال تلگرامی میخانه.



شعر نگفته:

از تو هر شعری که نگفتم،

در وجودم درد می ریزد؛

ذکر افسوس مرد می ریزد.



درد نان:

درد نان و سفره های خالی 

در خیابان ها پی کارند؛

بچه های کار بسیارند.



غم و درد:

این روزها بدون تو،

چیزی به جز غم نیست؛

دردهایم کم نیست.



پرنده:

پرنده در قفس،

پرواز که کم دارد،

در سینه غم دارد.



غم ها:

غم‌ها از بیکاری

می‌خواهند انگاری

پا بر قلبِ من بگذارند!.



#سه_گانی

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

@ZanaKORDistani63

@mikhanehkolop3

https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag

http://mikhanehkolop3.blogfa.com


داستان کوتاه:


نباشی، نمی شود:

[با عشق به عشق ام.لیلایم]


فراموش کرده بودم که با خودم چتر ببرم. وسط راه باران گرفت و تا رسیدم به دانشکده خیس باران شدم.

از باران متنفر بودم. خیس بودم. کلافه و عصبی رفتم کلاس. هنوز کسی نیامده بود. تنها توی کلاس نشستم. بلوزم را روی شوفاژ کنار دیوار پهن کردم. در این حین، سعید از پشت در به داخل سرک کشید و وقتی فهمید تنهام، مثل گربه ای لوس، میو میو کنان چند بار سر میکشید و پنهان میشد.

- کم مسخره بازی درآر، اعصابم خورد شده! تموم خیسم.

سعید از پشت در بیرون آمد و روی صندلی پشت میز استاد نشست. سراپای من را نگاه کرد و با خنده گفت: پس بدون آرایش این شکلیییییی.

شروع کردم به غر زدن، و بگو مگو با سعید. اما سعید فقط میخندید. دق ام گرفته بود. حرفی برام نمانده بود در جواب لبخندهایش. به او زل زدم و نفس عمیقی کشیدم، جواب دادم: مگه نمیبینی بارونه؟!

باز هم زد زیر خنده!.

- نخند اعصابم خورده! فوشت میدم ها!!!

نگاهم کرد و گفت: یه شعر جدید نوشتم، بخونم برات؟

- نخیر، لازم نکرده! 

- پس می خونم!!!

بلند شد و مثل یک استاد واقعی، چند دور طول تخته را رفت و برگشت، بعد گفت: به معجزه اعتقاد داری، دخترم؟!

- نه!

- منم نداشتم اما حالا با دیدن چهره ی بارون خورده ی شما، پیدا کردم.

- بی مزه! چرت نگو!!!

- راستش اگه خدا قبول کنه، فکر کنم عاشقتون شدم.

زدم زیر خنده و گفتم: برو گم شو، بیشعور!. عاشق؟! تو رو چی به عشق و عاشقی!؟

- میخندی؟!، شما نمیترسین بهتون نمره پایین بدم!

- نه!

- اخم که میکنی جذاب تر میشی دخترم.

خندیدم و جواب دادم: اگه راست میگی، برو تو حیاط وایسا زیر بارون و داد بزن که دوسم داری. عاشقمی. میمیری برام!.

دیدم بدون معطلی راه افتاد. دویدم جلوش رو گرفتم و گفتم: مسخره بازی در نیاری که جیغ میزم ها.

گفت: تو بشین، من میرم ی ربع زیر بارون میمونم خیس که شدم بر میگردم!

- لوس بازی در نیار، میخوای آبروریزی بشه مگه!؟

برای اینکه حواسشو پرت کنم خندیدم و گفتم: بلند شدی شعر بخونی برام.

گفت: آره، خندیدی یادم رفت، باید دوباره فکر کنم بهش بهت. 

دستی کشید تو صورتم و موهای خیسم رو از روی صورتم کنار زد و ادامه داد: موهات که ریخته تو صورتت، دلمو بدجوری هوایی میکنه!

- انگاری دلتو بردم هااا.

خندید، گفت: دریا بودی و غریق عشقت شدم انگار!

- دریااا!!!

- آره دخترم!. دلم می خواد غرقتون بشم!

بوسه ای بر پیشانی ام گذاشت و گفت: من دیگه برم، تا بچه ها نیومدن!

کتابش را گرفت و رفت؛ و من بدون اینکه خداحافظی کنم، رفتم طرف پنجره و به بیرون خیره شدم.

- کاش همیشه باران ببارد

تا وقتی خیس از بارانی،

شعرهایم را برایت بخوانم.

هر وقتی دلت برایم تنگ شد

شعرهایم را زمزمه کن

و بیا سر قرار همیشگی مان

روی نیمکت زیر درخت بید

سر ساعت دلتنگی

نکند نباشی

باور کن

نباشی نمی شود، 

نمیتوانم.

به پشت سر نگاه کردم. سعید توی چارچوب در خبر دار ایستاده بود. چشمکی زد و گفت: اجازه مرخصی میدی فرمانده!!!


سعید فلاحی


زن

شعری است سپید

بسان پرهای قو

به زلالی چشمه


زن شعری است شیرین

همچو غزل های حافظ

مانند رطب های اهواز


زن شعری است تلخ

همچو دیوان یزدی و

هجوم هوس های مردانه به دامانش!


زن شعری است بلند

مانند شب های بی انتهایش

به اندازه ی مهربانی مادرانه اش


زن شعری است کوتاه

مانند قهرهایش

مانند انتظاراتش!


زن شعری است زیبا

با چشمانی تر

و تره ی گیسوانی در باد رها کرده

و رقص پیراهن اش در باد


زن شعری است گنگ

سخت

سنگین

سرد!

زن غزل است

زن رباعی است

زن سه پاره است

زن احساس فروغ است بر کاغذ

زن پروین است در کتاب

زن اردلان(1) است؛ بی تاب!


زن دیوان درد است

زن اشعار شاملو است

زن احساس قیصر است

نشأت گرفته از عشق


زن تندیس عشق است

زن مرهم

و من زن را عشق مینامم.



(1) اشاره با بانو مستوره اردلان شاعر نامدار کورد.


با عشق تقدیم به زیباترین زن جهان. لیلایم.

سعید فلاحی



☑️ #صبح:


آسمان خواب الوده دم صبح

با عشوه شیرین نگاهت می کند

تو ستاره‌های پیراهنش را

یکی یکی باز می‌کنی

در آغوشش می‌کشی

او گرم‌تر می‌بوسدت

و ناگهان صبح می‌شود


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_سپکو

@ZanaKORDistani63

سپرای میخانه

کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)

https://t.me/sepkomikhaneh

http://mikhanehkolop3.blogfa.com



دلم برایت تنگ شده است:

نیستی اما من

هر روز و شب،

عکس ات را می بوسم

موهایت را نوازش می کنم

چای برایت می ریزم

و محکم در آغوش می‌فشارمت!

دیوانه نشده ام 

فقط دلم برایت تنگ است.


#چامک

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

@ZanaKORDistani63

@mikhanehkolop3

https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag

http://mikhanehkolop3.blogfa.com


بسمه تعالی



اندیشه درخت:

و درخت با خود 

می اندیشد

که کدامین شاخه اش

تبر خواهد شد!؟



موریانه ی کار:

 کارهای مردانه می کرد

کودکی که موریانه ی کار

ساقه ی لبخندش را

جویده بود!.

 


نیمکت صنوبر:

تقدیر صنوبر

مرگ نبود!

نیمکتی بود

که عشق می‌فهمد



بیات:

چشم های من

سفره انداخته اند!

بیا…

پیش از آنکه بیات شود

نگاه تازه ام




شعر:

بوسیدی مرا

و ذهنم

آبستن شعری شد.




کفتار:

کفتار ؛

نامِ دیگرِ تنهایی !

به دندان کشیده است

بره ی خیالم را




فصل رسیدن:

فصل تمامِ نرسیدن هایت

رسیده

نمی رسی؟!




خسته:

تو

مزرعه ی آماده ی درو

من

خسته تر از آن

که بچینمت!.




دوست داشتنت:

دوست داشتنت

زمان نمی شناسد 

جاده ای است 

که هر گاه قدم می گذارم 

به تو می رسم. 

  


آغوشت:

آغوش کوچک ات 

برای اندوههای بزرگ من 

سرزمین بی مرزی است 

که در آن دروغ نمی گویند، 

فصل ها! 

به بهار و زمستان تن ات 

من، ایمان دارم. 



رد پایت: 

مانند شام 

بعد از سقوط داعش 

جا مانده رد پایت 

بر ویرانه هایم! 



برکه ی زلال: 

برکه ایست زلال 

بانوی من 

پر از ماهیان سرمست 

که برای صید هر کدام 

لبهایم را طعمه می کنم.   


معابد آغوشت: 

آه لیلا 

برای عبودیت 

در معابد آغوشت 

راه ام را 

از راه پدرانم کج کردم 

من در دین تو 

به تمام شریعت ها مشرک شده ام. 



کورد: 

کوردم 

بلوطی سترگ 

که هیچ برف و باد و بارانی 

خسته نخواهد کرد 

ریشه‌های مرا 



غمگینم: 

غمگینم 

همچون 

لبخندهای چارلی چاپلین 



تو: 

دلم 

به دلتنگی‌هایت بند نمی شود دیگر 

شاید دور و برم شلوغ باشد 

اما، 

هیچ واژه ای 

معنی تو را نمیدهد. 



شاعر یک لا قبا: 

شاعری یک لا قبایم 

شعرهایم 

کفاف دوست داشتن ات را نمی کند. 



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


┏━━━━━━━━━━•┓

@ZanaKORDistani63

@mikhanehkolop3

https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag

http://mikhanehkolop3.blogfa.com

┗••━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━┛

تلگرام: ۰۹۰۵۷۱۰۶۰۴۲

ایمیل: rahalilass@gmail.com


دردانه کودکم

- برای دخترم، رهایم



دردانه کودکم

رهای کوچکم

با خنده های ناب

بر بوته های سبز زندگی،

گل می کنی!

با هر بهانه ات

با عشوه های ناز

و چشمان سیاهت چه می کنی!

شیرین زبانِ من

از باغِ کلام تو 

هر واژه چیدنی است!

آهنگ بابایی گفتنت،

لحنی شنیدنی است.

.

در اوج شادی ات

کودک بمان همیشه

به دامان زندگی.



سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


#خیال:


خیس از خیال تو ام

برگرد  روزی

من و این خانه

مدتهاست که آمدنت را

خیال می بافیم



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_سپکو

@ZanaKORDistani63

سپرای میخانه

کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)

https://t.me/sepkomikhaneh

http://mikhanehkolop3.blogfa.com


☑️ #آب:


آب از سر من گذشته است 

و دستهایم

در غمی بزرگی غرق شده اند

باران خیس کرده

تمام روزهای آفتابی ام را 

و آرزوهایم را آب برده



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_سپکو

@ZanaKORDistani63

سپرای میخانه

کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)

https://t.me/sepkomikhaneh

http://mikhanehkolop3.blogfa.com



#باران:

بیا باران را 

از انحصارِ چتر 

بیرون بیاوریم

من تشنه ی 

شعرهای بارانی ام



#پنجره: 

شیشه ی پنجره

آبستنِ نبودن های مکرّرت شد

بیا و فارغ کن

این پنجره های پا به ماه را



#خیس:

مزرعه خیسِ باران

و رفت کلاغ

گونه های مترسک

خیس شد از اشک تنهایی 



#شعر:

ن قبیله ی شعرم

همچنان آبی می پوشند

سرخ می بوسند

شعرم را بر لبهایشان.



#خیال:

بارانِ خیالت می بارد 

یکریز در 

کوچه های خیالم




#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_سپکو

@ZanaKORDistani63

سپرای میخانه

کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)

https://t.me/sepkomikhaneh

https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag

http://mikhanehkolop3.blogfa.com



#شیر:

شیر می باید بود

در این جنگل

گربه ی دست آموز است

شیرِ در سیرک



#پیله:

پیله کرده ام

به دیدارت

زودتر به مقصد می رسند

پروانه هایی

که پیله می کنند



#دریا:

در نگاه ام دریا

آغوش تو است

و موجهایش، موهایت

که من

دل به دریای تنت زده ام.



#شب:

و من هر شب 

در اضطراب کودک درونم 

پاهای تاول زده ای را می بینم  

از دختران قبیله ام

که می رقصند

در سکوت غمگین شب



#بی خیال:

بی خیال

این دل

بی خیالِ تو نمی شود



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_سپکو

@ZanaKORDistani63

سپرای میخانه

کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)

https://t.me/sepkomikhaneh

https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag

http://mikhanehkolop3.blogfa.com



#مو:

خرمن موهایت را

پریشان نکن 

که شانه تُرد احساس برکه

تعادل نگاه شب را

به‌هم می ریزد 

هر تار موی تو



#اوج:

اوجِ جهل

کوتاه آمد

وقتی آفتاب علم

اوج گرفت



# تکرار:

تکرار میکنم 

این را بارها

جهانم بی تو

غمی تکراری است



#آمدنت:

آمدنت را برسان

اینجا مردی

تمام شعرهایش را

نذرِ آمدنت کرده است



#هوا:

در هوای تو سپرده ام

به بغض

شعرهای سر به هوایم را



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_سپکو

@ZanaKORDistani63

سپرای میخانه

کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)

https://t.me/sepkomikhaneh

http://mikhanehkolop3.blogfa.com



#دست:

دست برکه نرسید

به  ماه شب چهارده

بر دف سینه کوفت

با دست لرزانش



#نزدیک:

نزدیکتر بیا

مسافت دوریت‌ 

به آخر دنیا برزخی من

خیلی نزدیک است

                                                       


#پرواز:

پرواز طریق خواستن است

ذهن پروانه پیله نداشت

وگرنه هیچ کرمِی

اهل پرواز نیست



#پشت:

پشت به من کرده ای

وقت رفتن ات

و آب شدم من

پشت سرت



#تنگ:

چنان به تنگ آمد

از درد فراقت

که سنگ شد

دلِ تنگ ام




#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_سپکو

@ZanaKORDistani63

سپرای میخانه

کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)

https://t.me/sepkomikhaneh

http://mikhanehkolop3.blogfa.com



#سر:

سر به هوایم کردی

به خیالت بگو

گاهی در تب و تاب رویا

سری به خواب من بزند



#چشم:

مژگان چشمانت

عشق را ماهرانه

بر ایوان مداین دل

و آب و آیینه چشمم دوخته است



#سکوت:

به دیوار ترک خورده سکوت

تکیه داده ام

واژه های دلتنگی

همراهی میکنند

با آواز پر هیاهو غصه

قصه سکوت ام را



#دلتنگی:

طوفان دلتنگی

شاخه های صبرم را

به پنجره خاطرات میکوبد

و تو فراموش کرده ای

در قهقهه ی خوشیهایت

هق هق دلتنگی ام را



#خدا:

آغوش خدا همیشه باز است

اگر بنشینی 

عاشق وار پشت درب

با تمنای قلبت

خدا را صدا کنی



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_سپکو

@ZanaKORDistani63

سپرای میخانه

کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)

https://t.me/sepkomikhaneh

http://mikhanehkolop3.blogfa.com



☑️ #روز:


روزگارم را

اگر نیایی

روزمرّگی خواهد کشت




☑️ #گونه


هنوز گونه ام تَر است

از گونه ای که رفته ای




☑️ #خیال:


خیس از خیال تو ام

برگرد  روزی

من و این خانه

مدتهاست که آمدنت را

خیال می بافیم




☑️ #آب:


آب از سر من گذشته است 

و دستهایم

در غمی بزرگی غرق شده اند

باران خیس کرده

تمام روزهای آفتابی ام را 

و آرزوهایم را آب برده




☑️ # جان:


جان ام را

اینهمه درد گرفته

که مداوا نمی شود 

نمی دانم 

غم نان را بخورم 

یا 

غم جان را



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_سپکو

@ZanaKORDistani63

سپرای میخانه

کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)

https://t.me/sepkomikhaneh

http://mikhanehkolop3.blogfa.com



☑️ #روز:


روزگارم را

اگر نیایی

روزمرّگی خواهد کشت




☑️ #گونه


هنوز گونه ام تَر است

از گونه ای که رفته ای




☑️ #خیال:


خیس از خیال تو ام

برگرد  روزی

من و این خانه

مدتهاست که آمدنت را

خیال می بافیم




☑️ #آب:


آب از سر من گذشته است 

و دستهایم

در غمی بزرگی غرق شده اند

باران خیس کرده

تمام روزهای آفتابی ام را 

و آرزوهایم را آب برده




☑️ # جان:


جان ام را

اینهمه درد گرفته

که مداوا نمی شود 

نمی دانم 

غم نان را بخورم 

یا 

غم جان را



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_سپکو

@ZanaKORDistani63

سپرای میخانه

کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)

https://t.me/sepkomikhaneh

http://mikhanehkolop3.blogfa.com



☑️ #گیسویت:

چشم تو در گیسویت

جاری است

و شب گیسویت در دل تنهایی من




☑️ # نخ:

 

پیراهن نخی ات را،

نگه دار برای من

تا روزی که صدای من

نخ نمای دوری ات شود




☑️ #اقیانوس:


جا گذاشته ام در اقیانوسی

دلم را 

اقیانوس آرام چشمان تو




☑️ #دریا:


تو به دریاهای طوفانی می اندیشی

من به ماهی های بی دریا




☑️ #شعر:


من شعر ناتمام عشق ام

تو قافیه ام باش

ردیف می شود

به نام تو

شعر زندگی



#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

#شعر_سپکو

@ZanaKORDistani63

سپرای میخانه

کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)

https://t.me/sepkomikhaneh

http://mikhanehkolop3.blogfa.com


برای همسرم که آسمان ها خانه داشت. برای من عزلت خاک را پسندید. برای لیلایم]

 


دوست داشتنت

ریشه در کتاب های کهن دارد!

پیامبر مهربانم!

آیه های نبوتت را

می فهمم!

همین که نگاهم می‌کنی

رسالتت تمام شده

 

دوست داشتنت

دریایی است ژرف و دور دست!

می‌توانم غرق تو باشم

چه خوشنود

چه خوشحال!


دوست داشتنت

شبگردی های دو نفره است

در خیابان های تاریک و خلوت

وقتی دستانت

با لهجه ای از مهر

دست‌های مرا می‌خواند


دوست داشتنت

زمان نمی خواهد

بهانه نمیطلبد

مکان ندارد

دوستت دارم

وقتی که چشم هایت را می بندی

وقتی لبخندت پر میکشد

وقتی روسری ات را به باد می سپاری

وقتی به خلوت تنت میخوانی مرا.


دوست داشتنت

شعری است بلند

بر وزن بحر طویل

بی دلیل

و با دلیل

دوست داشتنت

دوست داشتنی است!

 

دوست داشتنت

ریشه در تاریخ دارد

بر تن و ذهن من هجوم می آورد

مانند هجوم مغول

مانند حمله تاتار

مانند سپاه اعراب.


دوست داشتنت

عهدی است بر گردن من

نذری است نا ادا شده

و فرصتی کمی باقی است

برای دوست داشتنت

به تعداد سال های باقی ماندهٔ عمرم

فرصت دوست داشتنت

چقدر کوتاه است!



سعید فلاحی



 ❆ عشق:
و‍ عشق
بُغضِ است
فرزند دوری و دلتنگی
که هر نیمه شب 
گلو گرفته
و جان مرا.
 
❆ گوش نمی کردند چشم هایت:
عمری با نگاهم گفتم: 
"دوستت دارم"
ولی افسوس!
گوش نمی کردند؛
چشم هایت!
 
❆ اپرای زندگی ام:
پشت پنجره ایستاده ام به انتظار!
سمفونی باران،
روی شیروانی ها،
می نوازد به ضرب!
دیگر بیا
اپرای زندگی ام را 
صحنه گردانی کنی.
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com

 


برندگان نوبل ادبیات مشخص شدند؛ انتخاب‌های حاشیه‌دار

 صوفیا نصرالهی

 ۲۰ مهر ۱۳۹۸

برندگان نوبل ادبیات 2019

آکادمی ادبیات سوئد نویسندگان برجسته‌ی سال ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ را اعلام کرد. سال گذشته نوبل ادبیات به دلیل شایعات و رسوایی‌ها اهدا نشده بود و به تعویق افتاد و به جایش امسال دو نفر، پیتر هانتکه اتریشی و اولگا توکارچوک لهستانی برندگان نوبل ادبیات ۲۰۱۹ شدند.

انتخاب این دو نفر و به خصوص هانتکه حاشیه‌های زیادی به دنبال داشت. انتخاب این دو نفر بعد از آن صورت گرفت که آکادمی نوبل قول داده بود تا از جوایز مرد محور» و اروپا محور» دوری کند و در انتخاب‌هایش گروه گسترده‌تری را در نظر بگیرد.

اولگا توکارچوک شمایل روشنفکری، رمان‌نویس و فعال فمینیست است و همیشه از منتقدان ت‌های لهستان بوده است. کمیته‌ی ادبیات نوبل به خاطر روایت خیالی که با شور جهانی مخلوط می‌شود و به عنوان شکلی از زندگی مرزها را درمی‌نوردد» او را شایسته‌ی دریافت جایزه‌ی نوبل ۲۰۱۸ دانستند. توکارچوک جزو نویسنده‌های پرکار در لهستان است و از وقتی که برای ششمین رمانش یعنی پروازها» (Flights) جایزه‌ی بین‌المللی بوکر را برد در انگلستان هم تبدیل به نامی مشهور شد.

به گفته‌ی آکادمی نوبل کارهای او روی مهاجرت و تفاوت‌های فرهنگی متمرکز است و سرشار از تیزهوشی است که ماهرانه نوشته می‌شود.

از توکارچوک تا به حال کتابی به فارسی ترجمه نشده و به رسم هر سال انتظار می‌رود که بعد از اعلام جایزه‌ی نوبل انتشارات ایرانی سریعا به دنبال ترجمه‌ی کتاب‌های او بروند.

از آن طرف انتخاب پیتر هانتکه حسابی جنجال‌برانگیز شد. نمایشنامه‌نویس و رمان‌نویس اتریشی که از طرف مادری ریشه‌های اسلوونی دارد، سال ۲۰۰۶ در مراسم تشییع جنازه‌ی اسلبودان میلوشویچ جنایتکار جنگی صرب شرکت کرده بود و در آن مراسم گفته بود: من حقیقت را نمی‌دانم. اما نگاه می‌کنم. گوش می‌کنم و حس می‌کنم. به یاد می‌آورم. دلیل این که امروز این جا هستم همین است. نزدیک به یوگسلاوی، نزدیک به صربستان و نزدیک به اسلبودان میلوشویچ.»

بعد از این که حمایت او از جنایتکار جنگی صرب که علیه مردم بوسنی حملات وحشیانه‌ای را مرتکب شده بود انتقاد‌های زیادی به دنبال داشت، او نامزدی جایزه‌ی هاینریش هاین را خودش رد کرد. پیش از آن که تمداران بتوانند به خاطر دیدگاه‌های ی‌اش او را از بازی کنار بگذارند.

وقتی سال ۲۰۱۴ برنده‌ی جایزه‌ی بین‌المللی ایبسن شد در اسلو تجمعات اعتراض‌آمیزی برگزار شد. این انتخاب برای آکادمی نوبل هم احتمالا آزاردهنده است. هانتکه سال ۲۰۱۴ گفته بود که جایزه‌ی نوبل ادبیات باید منسوخ شود. او گفته بود که نوبل یک محوریت اشتباه می‌سازد. اسلاوی ژیژک فیلسوف اسلاونیایی گفته است که انتخاب امسال نوبل نشان می‌دهد که هانتکه درست گفته بود!

ژیژک ادامه داد: این سوئد امروز است. یک مدافع جنایت‌های جنگی جایزه‌ی نوبل می‌برد در حالی که کشور به قهرمان واقعی دوران ما یعنی ژولیان آسانژ وقعی نمی‌نهد. درستش این بود که به هانتکه جایزه‌ی ادبیات نوبل نمی‌دادند اما به ژولیان آسانژ جایزه‌ی صلح نوبل می‌دادند.»

هانتکه به جز ادبیات البته در سینما هم شخصیت تاثیرگذاری است. او فیلمنامه‌ی بهشت بر فراز برلین» را برای ویم وندرس نوشته است. آکادمی ادبیات نوبل گفته است که او یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان معاصر ادبیات داستانی از سال ۱۹۶۶ به این طرف است.

آکادمی ادبیات نوبل البته به جنجال‌های هانتکه هم اشاره کرده اما گفته است: او را نباید نویسنده‌ی درگیر ت مثل ژان پل سارتر دانست. او هیچ برنامه‌ی ی در زندگی‌اش نداشته است.»

مسئول فرهنگی اومیست و مسئول جایزه‌ی بین‌المللی بوکر گفته که هر دو برنده‌ی نوبل را باید در بستری کنار هم» سنجید. به این معنا که هر چند سبک‌های نوشتاری آن دو کاملا با هم متفاوت است اما هر دویشان درباره‌ی منطقه‌های مورد بحث و نزاع می‌نویسند. درباره‌ی نیاز اصلی انسان به این که قصه تعریف کند.

از هانتکه آثاری چون ترس دروازه‌بان از ضربه‌‌ی پنالتی» به فارسی ترجمه شده است. او نویسنده‌ای آوانگارد است که انتخاب او از طرف اهالی نوبل ادبیات که بیشتر به ادبیات کلاسیک روی خوش نشان می‌دهند هم عجیب بود.


هفته سلامت روان 18 لغایت 24 مهر

گرامی باد

#سلامت_روان چیست؟ 

شما در صورتی از سلامت روان برخوردارید که مشمول موارد زیر باشید:
 
✔ از بودن در کنار اغلب افرادی که می شناسید لذت ببرید، به ویژه با افراد مهم زندگیتان از جمله: خانواده، همسر، و دوستان رابطه خوبی داشته باشید.

✔ در کلیت زندگی تان انسانی شاد باشید و تمایل داشته باشید به اعضای ناشادمان خانواده، دوستان و همکارانتان کمک کنید تا احساس شادکامی بیشتری تجربه کنید.

✔ به ندرت از دردها و رنج هایی که جزء گریز ناپذیر زندگی انسانهاست، آزار ببینید

.✔ به طور کلی از زندگی لذت ببرید و مشکلی در پذیرش افرادی که مانند شما نمی اندیشند و مثل شما عمل نمی کنند، نداشته باشید

✔ به ندرت در پی انتقاد به دیگران و در تلاش برای تغییر اطرافیان باشید.

✔ اگر با دیگری مسأله ای دارید سعی  کنید تا به حل این تعارض بپردازید، وحرف دلتان رابگوییدومسئله راحل کنید، واگر مسأله تان با دیگری به هیچ وجه حل نشد، بتوانید قبل از تشدید مشکل و درگیری با او، یک قدم عقب بگذارید. 

✔ در تلاش هایتان خلاق باشید و از توانمندی هایتان استفاده کنید 

✔ و در آخر، حتی در مواقع و رویدادهایی که شادمان نیستید - مواقعی که عموم انسان ها در آنها  ناخشنودند- شما می دانید که دلیل ناخشنودی تان چیست و تلاش می کنید یک گام مثبت و مؤثر برای رفع این ناخشنودی بردارید.

پس سلامت روان تنها بە مفهوم نبود اختلال روان نیست.

برگرفته از تعریف دکتر #ویلیام_گلاسر از سلامت روان، در کتابچه بهداشت روانی


❆ کجا بیابمت؟:

گم شده ام میان نبودن هایت
بودنت خاطره ای است گنگ
که دیگر در خیال هم نمی آید
ای مستتر
میان غربت غمناک 
کی و کجا بیابم تو را!؟

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com



 شُکر تو رو خدا
که دادی به ما
ای خدا جونم
ای مهربونم
این همه نعمت
در اوجِ کثرت
تگرگ و بارون
برفِ زمستون
جنگل و دریا
دریا و صحرا
کوه های بلند
عسلِ چون قند
گندم و ذرت
این همه نعمت
تو دادی به ما
شکر تو رو خدا.

 

 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)



 ❆ #باغ:
سکوت قناری در این باغ
از قیر و قار کلاغ نیست
دیر زمانی است دیگر
درخت ها را ایستاده
سر می‌زنند در باغ
 
❆ #خیال:
خیال تو
سالهاست
بی خیال من شده است
 
❆ #درد:
نبودنت دردی است
بی امان
تا نیایی تسکین نیابد
این درد
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com



 ❆ نامهربانی:
فریاد جانا
نه مهربانی های مرا 
انتهایی است
و نه بی مهری های تو!.
 
❆کوچ خنده:
ناله ها است در من
جای آواز
از لبم کوچ کرده اند
خنده هایم.
 
❆ خدایا:
خدایا!!!
چگونه،
با تنها بودن هایت
کنار می آیی!؟
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_پریسکه
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com



❆ نوستالوژی:
نوستالوژی غمگینی ست
رفتن تو
فوران دلتنگی
در اضطراب شهری سیمانی
 
❆ مزرعهٔ خاطراتمان:
مزرعهٔ خاطراتمان را
آبیاری می کنم
گاه و بی گاه
با اشک و آه.
 
❆ یادِ تو:
گرچه نیستی
اما،
یاد تو
تمام تاریخ مرا پر کرده است.
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_پریسکه
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com



 ❆ دلِ پر غصه:
دلم پر غصه است
از قصهٔ نبودنت
و باران می‌شود
می‌چکد از چشمانم‌.
 
❆ تنهاترین:
بی تو
میان بغضی اسیرم
که همیشه مرا می کوبد
که تو تهاترینی!
 
❆ مرگ مادر:
مادرم که رفت
دلخوشی هایم کوتاه
و دلتنگی بزرگ‌ شد
و کوهی به بزرگی یک بغض
جایش را گرفت
 
❆ امروز و فردا:
می گویم بیا
تو می گویی که فردا!
فردا که فردا شد
ای در گیر و دار هر فردا
امروز مرا دریاب!
کم کن امروز و فردا!
 ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ ‎‌
 ❆ سلول انفرادی:
این خانه بی تو
شبیه سلول انفرادی است
و من اعدامی
منتظر اجرای حکم!  
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com

 


❆ کوچ عشق:

 

وقتی تو به دیوارهای قلب من 
نفوذ می کنی
نسیم شعر
عشق را
به دامنه های امن پیراهنت 
کوچ خواهد داد.
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


❆ دست های شفابخش تو:

 

هر شب تا صبح 
با افکاری مشوش،
در یادت سرگردانم.
خیالت اثر نمی کند!
هیچ چیز آرام نمی کند مرا
جز مسکن دست های شفابخش تو
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


دنیا اگر تو را نداشت
چگونه می شد خندید؟
آفتاب کسل طلوع می‌کرد!
پرنده در قفس می‌مرد
و جنگل همیشه در مه جا می‌ماند

 دنیا اگر تو را نداشت
گلی نبود
چشمه ای نمی‌جوشید
و آواز قناری‌ها را
هیچکس جدی نمی‌گرفت.

 دنیا اگر تو را نداشت
عطر‌ها بو نداشتند!
گلفروش‌ها پژمرده می‌شدند
و خاک، کتاب‌ها را می‌خورد!

 دنیا اگر تو را نداشت
"فاصله" غمگین نبود
هیچ‌کس دلتنگ نمی‌شد
و سخت می‌شد، دلِ من
سرد می‌شد، دست‌هایم
و بوسه و آغوش
فراموشم!

 دنیا اگر تو را نداشت.
دنیا جهنم می‌شد
آدم‌ها را افسرده می‌دیدی!
نسل‌ها منقرض 
و درد و زخم و تنهایی
همه را از پای در می‌آورد.

 سعید فلاحی(زانا کوردستانی)



 ❆ دستان پدر:
گونی های سیمان می دانند
چرا کارگر پیر
صورت دخترک خود را 
نوازش نمی کند.
 
❆ باران:
مدتهاست 
خشکسالی بی معنی است؛
از چشم های دلتنگِ من  
همیشه باران می بارد
 
❆ دیدار:
گو آمدنت را!
که با هر قدم ای یار 
ویران تو کنی 
این خانهٔ تنهاییِ ما را
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_پریسکه
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com



❆ هوس سیب:
باغ آغوشت را
نشانم بده
هوس سیب خوردنی دارد دلم!.
 
❆ غریق:
غرق ام
در امواج دریای نبودنت
چون ماهی»،
صیدم کن از آب های هجران.
 
❆ کجا بیابمت؟!
زمین
که نیافتمت!
کجای آسمان
پیدایت کنم؟!
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_پریسکه
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


ماه مدرسه

ماه مدرسه و بچه های خندون
بوی نم بارون توی خیابون

ماه مدرسه، فصل پاییز،
با دفترهای نو و تمیز

یاد لبخند معلم های مهربون،
بابای مدرسه پرکار و خندون

شوق دیدن دوست‌های قدیمی،
همکلاسی‌های خوب و صمیمی

خوندن دعا تو صف صبحگاه،
انجام نرمش با کسالت و آه

نشستن پشت نیمکت چوبی،
یاد چرت های اول صبحی

یاد بیداری شبه امتحان،
غرر غرر و تشر‌های مامان

گاهی یک تشویق شیرین،
گرفتن کارت هزار آفرین

یاد شعرهای زیاد و بسیار،
قصه زاغ و روباه مکار 

یاد شیطنت ته کلاسی،
سر کلاس تاریخ یا فارسی

یاد روزهای سخت امتحان،
تقلب از برگه های این و آن


بهناز طیبی



 ❆ #شهر:
شهری است شب
مابین پلک های تو
چشم که می بندی
سیاه می شود شهر روشنم
 
❆ #دور:
ای نزدیکترین دور به من
آمدنت را برسان
تا جوانی ام دور نشده است
 
❆ #باران:
باران می بارد
و دلم گرفته تر است
از روزهای بارانی
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


¤ مادرم مرد بود.

 له باوکم پرسی
- پیاو به چکه‌سیک الین؟
وتی: روله‌که‌م؛ پیاو او که‌سه‌یه‌که خوی 
له ریگه‌ی ئاسایشو هیوری بنه‌ماله خوی فیدا بکات.
له لای خوم بیرم که‌رده‌وه؛
خوزگه منیش وه‌کو دایکم
پیاو بوایه‌م!.
 
₪ برگردان فارسی:
 از پدرم پرسیدم:
- مرد به چه کسی میگویند؟
گفت: دلبندم
مرد کسی است که
خود را
فدای آسایش و راحتی
خانواده میکند
منم اندیشیدم
کاش منم
مانند مادرم
مرد بودم!.
 
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


مجموعه اشعار کوتاه 

لیلا طیبی(رها) متولد ۱۳۶۹ نهاوند
کارشناسی ارشد مشاور خانواده

❆ دلتنگی:
این روزها که دلتنگ می شوم
حرف هایم
از چشم هایم سرازیر می شوند.


❆ بازوان تو:
روانشناس اند بازوان تو
تا می گیرند به آغوشم
رام می شود
اسب چموش خیالم.


❆ انتظار:
نقاشی بلد نیستم
اما انتظارت را
خوب میکشم!.


❆ تنهایی:
کاش یکی بیاید
و بگویدم
چرا لبخندهای تو؛
اینقدر بی رنگ است!؟
و من همه چی را
بیاندازم گردن تنهایی.


❆ تپش قلبت:
تپش قلبت 
پر است از دوستت دارم های مکرر،
به زبان نیاوردی
هرگز برای من‌.


❆ نگاهت:
فارغ از نگاه های سنگین تو
چه سبک می شوم
وقتی نگاه ات میکنم


❆ ساحل تنت:
مثل موج دریا شده ای
گاهی میزنی مرا
و گاهی می بری
از این خروش بیزارم
مرا به ساحل تنت برسان


❆ شعرهایش:
عشقم شاعر است،
کاش میشد
به آغوش میکشیدم
شعرهایش را.


❆ افتادن:
هراس افتادنم نیست
به دستانت
ایمان دارم.


❆ ساحل تنت:
مثل موج دریا شده ای
گاهی میزنی مرا
و گاهی می بری
از این خروش بیزارم
مرا به ساحل تنت برسان


❆ ماهیگیر:
دستانش همچون ماهی
از دستانم لیز میخورد
و با آه میگوید
تو دیگر ماهیگیر نیستی.


❆ آیه‌های شعر:
نگاهم میکنی
بر من آیه، آیه 
شعر نازل می شود
گمانم،
تو،
روح الامین من شده ای!.
 

❆ آغوشت:
نیستی و 
این شب‌ها با قرص هم
خواب نمی‌آید
به چشمانم
مُسکن بی خوابی هایم بود
آغوشت.


❆ تولد:
هرگز تولد را
تبریک نمی گفت!
شاید هنوز برایش
زاده نشده ام.


❆ عشق:
و عشق
زنی است تنها در خانه
که نیمش تویی، 
تویی که هرگز نیستی.


❆ قداست:
از تو بتی ساخته ام
بزرگ و مقدس
محال است
بگذارم ابراهیمی
در من مبعوث شود.

#لیلا_طیبی (رها)


- نجم معلوم:
مثل زهرا تو هم معصومی
در راه رضا ساکن قمی
در تاریکی این جهان بی نور
همچو نجمی و معلومی
 


 - آوازه قم:
چونکه او آمد، خاک نفسی تازه گرفت
و به یمن قدمش قم آوازه گرفت
هرکه که خواسته حاجتی از حق، چون روا
از حضرت معصومه(س) و دوازده(ع) گرفت
 


 - کاش راهی قم میشدم:
کاش که من راهی به قم می‌شدم
در حرم معصومه گم می‌شدم
از کرم اش میشدمش من نصیب
مست ز دستش ز می و خُم می‌شدم
 


سعید فلاحی



❆ حسن(ع):
نام حسن پر از فیض خداست
حسن در مـذهـبم آب بقاست
اینکه گویم نه غلو باشد، نه
دل ما در به درِ مجتبی است
 
❆ خون حسین(ع):
مابینِ زمین و آسمان می خواند»
سجاد به تب و چشمِ گریان می خواند
ای خلقِ خدا خون حسین می جوشد
زینب چه حزین برادر جان، می خواند.
 
❆ لاله ها:
سلام اللهَ بر هر چشمی که تر شد! 
بر آن یادی که با حسین به سر شد!
ز داغ لاله های طه و یاسین
دلش غمگین و جانش شعله ور شد!
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#دوبیتی_مذهبی


احمد از اداره به خانه زنگ زد و خبر موافقت چندین‌بارهٔ خانوادهٔ میهن‌دوست برای خواستگاری از دخترشان را به مادرش داد. قند توی دلِ سوسن خانم(مادر احمد) آب شد. با خود فکر کرد که الحمدالله دیگه این‌بار زری(دختر مورد علاقهٔ احمد) جواب بله را می‌دهد و خلاص!.
احمد که کشته و مردهٔ زری است، قبل از این شش مرتبهٔ دیگر به خواستگاری زری رفته بود، اما هر بار به بهانه‌ای جواب رد می‌شنید.
در اولین خواستگاری، به‌خاطر ریشِ احمد، جواب رد شنیده بود. احمدِ عاشق هم برای سری بعد ریش‌اش را سه تیغه کرد و رفت که اینبار زری بهانه تراشید که محل کار احمد دور است و شغل درست و حسابی ندارد. احمد کارمند یک شرکت خصوصی در یکی از شهرهای اطراف تهران بود و به خاطر مشکلات در تردد فقط پنجشنبه و جمعه‌ها بر می‌گشت. او با مشقت و پارتی‌بازی توانست به عنوان دفتردار در یکی از اداره ها استخدام بشود و برای سومین بار به خواستگاری رفت. هنوز داخل نشده، بیرون آمدند. بهانهٔ اینبار زری، سپید شدن تارهایی از موی سر احمد بود. بیچاره احمد، این سفید شدن موهایش از خدابیامرز پدرش به او ارث رسیده بود.
در برگشت، بیتا خواهر احمد در حالی که به حیاط خانه وارد میشد با عصبانیت گفت: این دخترهٔ سر تق نمی‌خواد باهات ازدواج کنه، سر می‌دوونه تورو! میدونی چیه احمد جان، راست و پوست کنده، اون تو رو دست انداخته! داره مسخره ات میکنه!!!
اما گوش احمد به این حرف‌ها بدهکار نبود. او کماکان عاشق و دلبستهٔ زری بود. با شنیدن نام‌اش نفسش بند می‌آمد و نمی توانست به این زودی میدان را خالی کند. پس برای چهارمین، پنجمین و ششمین مرتبه هم به خواستگاری زری اژدها (لقب اعطایی سوسن خانم به زری) رفت؛ اما باز به بهانه های مختلف جواب رد شنید.
بگذریم! ولی انگار که خواستگاری هفتم نتیجه‌بخش خواهد بود. به دل سوسن خانم برات شده بود!. از قدیم و ندیم هم گفتن: 
تا هفت نری خواستگاری      عروس نشه سوار گاری
به قول سوسن خانم: هفت عدد مقدسیه! پسر یکی یه دونم، گوش شیطون کر، اینبار جواب بعله رو می‌گیری!.

ساعت سه عصر احمد به خانه برگشت. ابتدا دوش گرفت و بعد به پیرایشگاه طلوع رفت و به سر و وضع خود رسید. موهایش را رنگ کرد تا آن چند تار موی سپید هم همرنگ جماعت بشود. بعد دستور داد ریش‌اش را سه تیغه کنند و باز به خانه برگشت. از کشو کمد لباسش، شیشه عطر بورد ال.جی را برداشت و خودش را خوش بو کرد و سپس پیراهن قرمز رنگ مورد علاقه زری را زیر کت و شلوار زرشکی پوشید و خود را برای خان هفتم آراسته و پیراسته کرد. ساعت پنج عصر قرار خواستگاری گذاشته بودند و کمتر از نیم ساعت به وعده دیدار روی دلبر مانده بود.
بیتا که به خانهٔ خاله سیما رفته بود و اصلا دلش نمی‌خواست که هفتمین مرتبه سنگ روی یخ بشود. احمد تنهایی ش به طرف میعادگاه معشوقه به راه افتاد.
از گلفروشی آقا رضا، دسته گل با روبان فیروزه ای را که سفارش داده بود، گرفت و سوار ماشین آژانس شدند و به راهشان به طرف خانهٔ زری ادامه دادند.
•••••
ساعت دقیقأ پنج عصر بود که احمد انگشت بر روی آیفون خانهٔ آقای میهن‌دوست گذاشت و بعد از یک سری فعل و انغعالات مختصر، در بر روی آقای خواستگار و مادر مکرمشان گشوده شد.
آقای میهن‌دوست خانه نبود و این برای برای احمد و مادرش قابل تأمل نبود، که یک پدر در زمان خواستگاری تنها دخترش چرا باید حضور نداشته باشد!. احمد غرق در این افکار بر روی مبل لم داده بود و در خیالات خوش خود سیر می‌کرد. جواب بله را از زری گرفته بود و داشتند می‌زدند و می‌رقصیدند و.

سوسن خانم پرسید: کبریٰ خانوم، آقا رحمت کجا تشریف دارن؟!
کبریٰ خانم تکانی به خود داد و خیلی خونسرد جواب داد: والا رفته درِ حجره، امروز بار اومده براشون. از شما عذر خواستن که نتونستن بمونن.
احمد برای خود شیرینی رو به کبریٰ خانم کرد و با لبخندی بر لب گفت: چه عیبی داره! کارشون مهمتره!
در این حین، زری با سینیِ چای در دست، وارد پذیرایی شد. ابتدا زیر چشمی نگاهی به احمد انداخت و چشم غرّه ای به او رفت و در حالی که سینی را روی میز می‌گذاشت به جمع سلام کرد.
سوسن خانم زورکی لبخندی بر لب نشاند و گفت: سلام به روی ماهت عروس گلم!
هنوز کلمه‌ای دیگر به زبان نیاورده بود که زری مثل آتش گُر گرفت و فریاد زد: عروسِ کی؟! من اصلأ قصد ندارم با این دست و پا چلفتی ازدواج کنم! از ریختش بیزارم! از کل خانوادهٔ شما متنفرم، فقط از بس شب و روز در خونمون میومد و زنگ میزد قبول کردیم بیاد که آب پاکی رو روی دستتون بریزیم!.
با شنیدن این حرف‌ها، سوسن خانم هم دیگه نتونست جلوی دهانش را بگیرد و شروع به فحاشی و بد و بیجا گفتن کرد. یک کلمه سوسن خانم می‌گفت و ده تا جواب از کبریٰ خانم و زری اژدها می‌شنید.
اتاق جلوی چشمانِ احمد تیره و تار شد. در کله‌اش احساس دوّران و چرخش می‌کرد. پیشانی اش را عرق سردی پوشاند و به نفس نفس افتاد. 
•••••
وقتی احمد به خودش آمد که مادرش دستِ او را تکان می‌داد و می‌گفت: هی احمد آقا! بلند شو دیگه!؟ دیر شد! ساعت پنجه! کی رو دیدی تو مسیر خواستگاری رفتن بگیره بخوابه!!!


سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


 ای نقش آبی عشق
مغرورِ مو شرابی
لبریز شعر و مستی
پایانِ هر عذابی
 
چشمان وحشی تو
درنده، بی ترحّم
ما را کشیده امشب
در آغوشِ توهّم
 
شورِ شراب شیراز
سر ریز از لبِ تو
لحنِ داوود نبی
موسیقیِ شبِ تو
 عطر تن تو نرگس
بابونه و یاسمن
باغی گویا پر از گل
مدهوش بوی تو من 
 
تو معنای تبسم
به حال من قرینی
در لحظه های خوب
با هم و شب نشینی
 دست و دلم که رو شد
با قهر تو شکستم
لیلای مهر و آبان
من عاشق تو هستم
 
بسیار دوری گمانم
خوابی، خیالی انگار
کو آن مهِ حضورت
بر شب های منِ زار
 
لطفا نشین کنارم
با ناز و با اشاره
جانم به لب رسیده
از دوریِ دوباره
 
#سعید_فلاحی(زانا کوردستانی)



 من که می دانم
این پاییز
به این سادگی ها
از سر دلتنگی هایم 
دست بر نمی دارد،
شاید از انبوه برگ‌های خزان
بر تن کوچه های عریان شهر
این را
تو فهمیده باشی
که اینچنین عاشقانه
از آن سمت خیابان
دست تکان می‌دهی
و من دل!.
 
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)



محبوب من
به یاد بیاور 
سوگواری‌هایم را برای چهارشنبه‌
در پنجشنبه های خاکستری
در خیابان‌های سردِ بی تو بودن را 
که بارها از آن عبور کرده‌ام

 محبوب من
به یاد تو شعرهایم را 
در باغچه
در صحرا
در دشت می‌کارم
و نام مقدست را بر تن تمام سپیدارها
حک کرده ام
و با باد می‌رقصم
با رود می‌خوانم
و با لک‌لک ها پر می‌گیرم

 محبوب من
بی دلیل دلتنگ تو می‌شوم
بی‌دلیل گریه می‌کنم
بی‌دلیل به کوچه می‌زنم
قلب من به شکستن‌های بی‌دلیل عادت دارد
نگران نباش!
تو مقصر نیستی!
من بی‌دلیل به پر و بال دل
گیر داده ام.

 محبوب من
من بی‌بهانه عاشق می‌شوم
بی بهانه دوست می‌دارم
جوانه می‌زنم
رشد می‌کنم
و می‌شکنم
از پژمردن گلبوته های لبخندت
از ندیدن های مکرر
از نشنیدن ناگهان صدایت

 محبوب من
به یاد داشته باش
من عاشق‌ترین مرد روزگار تو هستم.


 
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)



 ❆ بهانه:
نارنگی بهانه است
بوی عشق می‌دهند
دستان تو
پوست بگیر این فاصله ها را
من به فصل فصل آغوش تو محتاجم.
 
❆ مرهم:
تمامِ خیابان های شهر را هم که قدم بزنم،
باز به بازوان تو محتاجم.
به آغوشت،
که دردم را تسکین می‌دهد!
مرا بی تو بودن را
هیچ کاری نیست!
 
❆ راه:
کدامین راه
تو را 
به کلبهٔ قلبم می رساند؟ 
من، کلبه ای متروکم 
منتظر آمدنت
از پای در آورده مرا
انتظار.
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com

 



تو مبتلا به دوستت دارمی شده ای کشنده
بر لب های کبود
مردی مسلول

 اما باور کن
تو را 
با همه دوری ات
که قِدمَتِ درد است
دوست دارم! 
ای سکوت لاجوردی مسموم
تنهایی چُنان ضخیم
میان آغوش کوهی از غربت

 باور کن
چشم های من هرگز
به خمیازه کسل کننده ی روزهای هفته 
اعتنا نکردند
و هر روز مصرانه
مشتاق دیدارت هستند
 
کاش توان گفتنت بود
و می‌گفتی،
چگونه است 
که دلْ تو را 
مثل یک مادیان می دَوَد؟
در میان خیل عاشقان هزار ساله ات
اما تو دل به قاطری لنگ سپردی
در مسیر سلاخ‌خانه!!!

 کاش باورت شود
اندوه من،
آن اندوه چند هزار سالهٔ من 
هنوز قامت راست دارد
و امیدم
در گوشه ای از گورستان متروک شهر 
فرو رفته است.

 

 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)



❆ #تمام:
از تمامیِ تو
مهر می بارد
و سیراب می کند
تمامی مرا.
 
❆ #سایه:
سایه نیستم 
اما نفس می کشم هنوز
در سایه ی عشق
 
❆ #آتش:
من آتش ام
و غرق خاکستر خویش
رحمی بنما
آبی بگرد
بر آتش این دلِ ریش
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com



❆ تو نان می‌خواهی و من عشق:
تو نان می خواهی 
و من عشق!
تو گاه و بی گاه
و من برای همیشه.
 
❆ خنجر تزویر:
گلوی عشق را بریده اند!
روزگاری است دور
که تیز است
خنجر تزویر.
 
❆ نشستن:
صندلی ما دو نفر خالی است!
تو دلِ نشستن نداری
و من،
دلیلِ نشستن.
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_پریسکه
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com



نه به فکر زرادخانه های هسته ایم
نه آب شدن یخچال های قطبی 
نه بازماندگان خلاف داعش
نه جنگ جهانی سوم
هر چه هم سر خاورمیانه می آید
بگذار بیاید
به من چه

من چه می دانم
در فکر ولادیمیر پوتین
چه می گذرد
من چه می دانم
اون چرا پای میز مذاکره نشست
و یا عمر البشیر چند سال در رأس قدرت بود؟!
من چه می دانم
تعداد تفنگ های تولیدی
کارخانه های اسلحه سازی را
من که سر از کار تمدارها در نمی آورم

من حق انتخاب دارم
می خواهم تلویزیون را خاموش کنم
رادیو را ببندم
رومه را گوشه ای بیاندازم
نه دنبال خبرهای مهم روز دنیا باشم
نه دنبال نوسانات بورس
به من چه قیمت روز دلار را!؟

من نه قدرت جنگیدن
با اینهمه جنگ را دارم
نه قدرت برافراشتن صلح
چه برسد
غذا را
به آفریقای گرسنه برسانم
تا شکمی از عزا در آورند.


من مسئول موشک هایی که شلیک می شوند
نیستم
من مسئول گلوله هایی که شلیک شده اند
نبودم
من نه مسئول مین هایی کاشته شده هستم
و نه هواپیماهای ربوده شده


من تنها مسئول مسئولیتی ام
که از تو بر عهده گرفته ام
من مسئول دوست داشتن توام

من فقط می دانم
تو را دوست دارم
و این دوست داشتن
مقدس ترین مسئولیت جهان است

من شب را به شوق
دیدار تو صبح می کنم.

 

سعید فلاحی 



❆ #دیوار:
دیوارهای کوچه می دانند
آنکه ایستاده
سرِ قرار، منم
آنکه جا زده
از سایه ی دیوار تویی
 
❆ #نان:
طعم نان بیات گرفته است 
زندگیِ من
از بس که سفره‌ٔ خالی‌ِ ما
نان گرم به خود ندیده است
 
❆ #عبور:
عبور ات به حوالی ام خورد
خواهی دید
پهن کرده ام
بساط تنهایی ام را
اما کوچه در قُرق خیالت
بی عبور است
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


مدرسه:

- تعریف مدرسه:
مدرسه مکان آموزشی است که برای آموزش، دانش آموزان زیر نظر معلمان طراحی شده‌است. در زبان امروزی به مکان‌های آموزشی پائین‌تر از سطح آموزش عالی(دانشگاه ها) که، آموزش عمومی در آن‌ها صورت می‌گیرد، گفته می‌شود و این تعریف شامل تمامی مدارس ابتدایی و متوسطه خواهد شد.
بر اساس سیستم آموزشی بیشتر کشورهای مختلف جهان، از جمله کشور عزیز ما، ایران؛ حضور در مدارس برای دانش‌آموزان اجباری می‌باشد. 
نام مدارس در کشورهای مختلف متفاوت است که عموماً شامل مدارس ابتدایی برای کودکان و راهنمایی برای نوجوانانی که تحصیلات ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشته‌اند، می‌شود.
در ایران مدرسه‌ها در سه گروه دبستان، متوسطه دوره اول که در گذشته راهنمایی بود و متوسطه دوره دوم که در گذشته دبیرستان بود (هنرستان‌ها، از نظر مقطع، برابر با دبیرستان‌ها هستند) می‌باشند.
در مدرسه کسانی هستند که مسئولیت‌هایی را بر عهده دارند مانند مدیر که ریاست مدرسه را بر عهده دارد و معاون‌های آموزشی، تربیتی (پرورشی)، فناوری و آموزگاران.
مدرسه زیر نظر ادارهٔ آموزش و پرورش هر شهر اداره می‌شود.
همچنین در ایران مدارس غیر انتفاعی وجود دارند که زمانی ساخته می‌شوند که دولت نمی‌تواند از تحصیلات رشته‌ای خاص پشتیبانی کند یا وسایل آزمایشگاهی مناسبی را در اختیار دانش آموزان قرار نمی‌دهد.
امروزه در مدارس آنلاین و مدارس خانگی (البته در ایران زیاد نیست)، تدریس و فراگیری دانش در خارج از ساختمان مدارس سنتی صورت می‌گیرد.

کُنفُوسیوس یا به زبان چینی گ فوزی»، فیلسوف برجسته، و معلم چین باستان، اولین فردی در تاریخ بود که در قرن ۵ قبل از میلاد مدرسه را اختراع کرد.
اولین مدرسه در تاریخ مدرن ایران، مدرسه دارالفنون بود که میرزا تقی خان امیر کبیر آن را در زمان ناصرالدین شاه قاجار تأسیس نمود.

واژهٔ مدرسه که در فارسی و عربی امروز کاربرد دارد، واژه‌ای عربی و از نظر دستور زبان عربی، اسم مکان است. یعنی مکانی که محل درس و درس خواندن و درس دادن» است.

نام مدرسه معمولاً با نام معلم گره خورده‌ است. معلم کسی است که دانش آموزان را در راه یادگیری کمک و هدایت می‌کند. در این بین به معلم دورهٔ ابتدایی آموزگار» و به معلم دورهٔ متوسطه دبیر» می‌گویند.

 

 

 

 

 

 

 

 

ساختمان مدرسه:

- پلان مدارس (نوع ساختمان یازی):

معمولاً ۵ نوع پلان اصلی برای مدارس مورد قبول واقع شده‌اند:
۱. پلان فشرده
۲. پلان حیاط دار
۳. پلان شعاعی
۴. پلان خطی
۵. پلان ارگانیک
 - اصول طراحی مدرسه:
 مهمترین خصوصیاتی که در ساختار کلی و سخاتمان سازی یک مدرسه باید مورد توجه قرار گیرد در زیر ذکر شده‌است:

۱. الگوهای سازماندهی مختلف و تلفیق آنها
فضاهای عمومی و ارتباط با جامعه (که معمولاً در مجاورت ورودی ساختمان مدرسه هستند)
۲. ناحیه‌های مختلف فضایی (مانند ناحیه کلاس‌ها، ناحیه فضاهای عمومی، ناحیه فضاهای باز بیرونی و…)
۳. قش راهروها به عنوان مسیر و هسته سازمان‌دهنده، نقاط تأکید مسیر (ابتدا و انتهای مسیر)، فضاهای همجوار مسیر، فضاهای درون مسیر و مانند آن.
۴. فضاهای باز بیرونی (به صورت درون‌گرا یا برون گرا).
استفاده از دسته فضاها و تشکیل واحدهای همجوار فضایی که خصوصاً در سازماندهی کلاس‌ها مؤثر است.

 

شادی و نشاط

- شادی چیست؟:

یکی از نیازهای اساسی هر انسان، شاد زیستن است، زیرا انسان، خود و جامعه خود را با وجود آن می سازد؛ از این رو همه به دنبال شادی اند. 

شاد در لغت، به معنای خشنود، خوش حال، خوش وقت، بی غم، خوش و خرم زیستن، زندگی کردن، و زندگانی کردن، و شادی به معنای شادمانی، خوش حالی، و خوش دلی آمده است. 
علم روان شناسی تعریف های مختلفی از نشاط دارد، اما به طور کلی می توان گفت: یکی از جنبه های هیجان، شادی است که با واژه هایی چون: سرور، نشاط و خوشحالی هم معناست. 

در این جا به ۲ تعریف از شادی اشاره می کنیم:

۱. شادی، احساس مثبتی است که از حس و پیروزی به دست می آید. شادی، عبارت است از مجموع لذت ها منهای دردها. شادی، ترکیبی از عاطفه مثبت بالا و عاطفه منفی پایین است.»

۲. شادکامی و نشاط، حالتی است که از آن به سرزندگی و آمادگی برای پیشرفت یاد می شود. استاد مطهری در این باره می گوید: سرور، حالت خوش و لذت بخشی است که از علم و اطلاع به این که یکی از هدف ها و آرزوها انجام یافته یا انجام خواهد یافت، به انسان دست می دهد. و غم و اندوه، حالت ناگوار و دردناکی است که از اطلاع بر انجام نشدن یکی از هدف ها و آرزوها به انسان دست می دهد.»

دانشمندان روانشناس و جامعه شناس، بین خنده و سلامت سایر اعضای بدن ارتباطی نزدیک دیده و خوش رویی، سرور و شادمانی را بهترین راه ایجاد ارتباط با دیگران بویژه کودکان، نوجوانان و جوانان ارزیابی می کنند. 

مطالعات و پژوهش های روانشناسان در سالهای اخیر، نشان می دهد که اگر مردم، عوامل شادی بخش نسبتاً پایدار (مانند خانواده یا دوستان مهربان و حمایت کننده، شغل سالم و سازنده، برنامه تفریحی لذت بخش و منظم) را با شادی‌های کوچک و گذرا (نظیر گرفتن نمره خوب یا تشویق کاری، رفتن به گردش یا مسافرتی کوتاه مدت) بیامیزند، به بالاترین درجه شادی نایل می شوند.

 

 

 

 

 

 

 

 


تاریخچه ای درباره ی مدرسه:

- مدرسه در ایران:

مدرسه در ایران از زمان قاجار به صورت نوین شکل گرفت و تا قبل از آن آموزش در سده‌های ۱۲ و ۱۳۳ ه‍.ق در مکتب‌خانه ها و مدارس دینی ایران در حدی بود که افراد خواندن و نوشتن و حداکثر احکام دینی را بیاموزند. اما بیشتر آن‌ها فقط علومی را فرا می‌گرفتند که مربوط به مسائل دینی و مذهبی، ادبیات، حساب و هندسه، فلسفه، نجوم و دیگر علوم در سطح معینی بود و با علوم جدید  آشنایی زیادی پیدا نمی‌کردند. این مسئله موجب می‌شد به نیازهای روز جامعه مانند صنعت، کشاورزی، پزشکی و علوم نظامی توجه چندانی نشود. حال‌آنکه در اروپا، وقوع رنسانس و انقلاب صنعتی در سده‌های ۱۸ و ۱۹۹ میلادی و  پیشرفت روزافزون اروپائی‌ها در علوم جدید موجب شد تا آنان به برتری چشمگیری در صنایع جدید و احداث کارخانه‌ها و ادوات جنگی دست یابند.

- اولین مدارس جدید ایران:

اولین مدارس نوین در ایران از دوران محمدشاه قاجار  شکل گرفتند. اولین مدرسه را کشیشی آمریکایی به‌نام پرکینز در ارومیه در سال ۱۲۵۴۴ ه‍.ق ساخت که در آن علاوه  بر برخی دانش‌های جدید، قالی‌بافی و آهنگری نیز به کودکان تعلیم داده می‌شد و دومین مدرسه را اوژن بوره (کشیش فرانسوی) در سال ۱۲۵۵ در تبریز بنا کرد. بوره به‌دنبال آن بود که دارالفنونی تأسیس کند و ایرانیان را از هر قوم و مذهبی با علوم جدید و زبان فرانسوی آشنا کند. او تمام مخارج مدرسه را خودش می‌پرداخت. بعدها مدرسه دیگری در جلفای اصفهان توسط بوره تأسیس شد.

در سالهای سلطنت ناصر الدین شاه قاجار، با وجود اینکه مدرسه دارالفنون افتتاح شد، اما اقدامات آموزشی در  همین حد باقی ماند و دانش آموزان دوره ابتدایی کماکان در مکتب خانه‌ها آموزش می‌دیدند. اما از ابتدای سلطنت مظفر الدین شاه، به علت آشنا شدن بیشتر مردم با محیط فرنگستان و رواج افکار جمعی از ثروتمندان که ضمناً خود  را جزو طبقه روشنفکر می‌دانستند به تأسیس مدارس ابتدایی و متوسطه اقدام کردند و در کار ایجاد مدارس نوین به سبک اروپایی پیشقدم شدند.

این‌ها همه جدا از تلاش‌های میرزا حسن رشدیه از  بنیانگذاران مدارس نوین برای ایجاد مدرسه در شهرهای تبریز، مشهد و تهران است.

- حسن رُشدیه:

میرزا حسن تبریزی (۱۳ تیر ۱۲۳۰ تبریز - ۱۸ آذر ۱۳۲۳ قم) مشهور به رُشدیه از پیشقدمان نهضت فرهنگی  ایران در سده قبل بود. وی نخستین مؤسس مدارس جدید در تبریز و دومین مدرسه در تهران (بعد از دارالفنون) بود، او را پدر فرهنگ جدید ایران نامیده‌اند. 

او به بیروت لبنان رفت و در آن جا سبک نوین آموزش الفبا و دروس جدید مانند حساب و هندسه و تاریخ و جغرافیا را آموخت. سپس در تفلیس گرجستان مشغول به کار شد.

هنگام بازگشت ناصرالدین شاه از سفر فرنگ، رشدیه  طرح‌های آموزشی خود را ارائه کرد و شاه او را مأمور کرد که به ایران آمده و همین سبک را در شهرهای ایران راه‌اندازی کند.

- آشنایی با روش تدریس رشدیه:

از مقالات میرزا حسن رشدیه که در شمارهٔ سال سوم مجموعه معارف» نوشته‌است:

می‌دانید که امروز برای شما چه عید بزرگی است. امروز روزیست که شما از خرابه ندانی به شهر دانایی داخل شده‌اید. تا دیروز ولگرد کوچه‌ها بودید. امروز شاگرد مدرسه شده‌اید. 

می‌دانید مدرسه چه جایی است؟ مدرسه جای خداشناسی است، مدرسه جای تربیت و تعلیم است، همهٔ علما، همه وزرا، همه بزرگان از مدرسه بیرون آمده‌اند. انشاالله سعی می‌کنید شما هم آدم بزرگ و یکی از بزرگان بشوید. تاریخ امروز را باید تا آخر عمرتان در یادتان نگه دارید که در روز پنجشنبه پنجم ربیع‌الاول، اول برج میزان ۱۳۰۴ وارد به مدرسه شده‌اید…

- قدیمی‌ترین مدرسه تاریخی ایران:


به گزارش میراث فرهنگی در سال ۸۴، مدرسه ای قدیمی در شهر تاریخی توس کشف شد که شباهت معماری آن با معماری دو دوره خوارزمشاهیان و مغول، تخمین دقیق تاریخ ساخت این مدرسه را غیرممکن ساخته‌است. باستان شناسان احتمال می‌دهند این مدرسه قدیمی‌ترین مدرسه تاریخی موجود در ایران باشد.

اگر این مدرسه در زمان خوارزمشاهیان ساخته شده باشد،  می‌توان نتیجه گرفت این مدرسه قدیمی‌ترین معماری موجود یک مدرسه تاریخی در ایران خواهد بود. در حال حاضر مدرسه امامیه اصفهان قدیمی‌ترین معماری موجود یک مدرسه در ایران است که ساخت آن به سال ۷۵۰۰ هجری قمری برمی گردد. در کاوش‌های باستانی مختلف مدارس بسیار زیادی کشف شده‌است اما از هیچ‌کدام از آن‌ها معماری کاملی بدست نیامده است.

قدیمی‌ترین مدرسه شناخته شده در ایران نظامیه خرگرد بوده که توسط اندره گدار فرانسوی کاوش شده‌است. کتیبه این مدرسه به سال ۴۵۰ هجری قمری در موزه ایران باستان  قرار دارد اما معماری از آن بدست نیامده و کاملاً تخریب شده‌است.

 

 

 

 


پیشینه آموزش و پرورش در بروجرد:

پیشینه آموزش و پرورش در بروجرد به قرن‌ها پیش و حضور علمای دینی در این شهر بازمی‌گردد، اما تاریخ ساخت مدارس به سبک امروزی به سال ۱۳۱۷ هجری قمری است. 
اولین مدرسه شهر، آمینه نام داشت. بر اساس شواهد این مدرسه، اولین مدرسه‌ای بود که در لرستان و به سبک نوین و با روش دارالفنون ایجاد شد.
در سال ۱۳۳۸ هجری قمری دومین مدرسه شهر بنام قوامیه و در سال ۱۳۰۰ خورشیدی مدرسه اتحادیه اعتضاد افتتاح شد. 
اولین مدرسه دخترانه شهر بروجرد بنام مکتب البنات فاطمیه در سال ۱۳۰۳ خورشیدی و در کنار مدرسه جمالیه ساخته شد. 
دبیرستان پهلوی که در سال ۱۳۱۵ خورشیدی در محوطه سربازخانه قدیمی بروجرد (خ حافظ جنوبی فعلی) افتتاح شد، یکی از قدیمی ترین مدارس نوین ایران است که دارای طراحی ترکیبی ایرانی - اروپایی است. در زمان افتتاح این مجتمع بزرگ، طبقه اول بنا، به عنوان دبیرستان پهلوی فعالیت یافت و طبقه دوم نیز محل استقرار اولین اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) غرب کشور شاهنشاهی ایران شد.

 

 

 

 

 


ویژگی های یک کلاسی خوب:

 - کلاسی که خوب آرایش و سازمان دهی شده باشد، محل خوبی برای درس دادن و یاد گرفتن می شود.
- چیدمان صندلی و نیمکت‌های کلاس موثر بر نحوه و سبک تدریس.
- زیبا کردن محیط فیزیکی کلاس با گیاهان، تابلوها، فرش ها، پوسترها و غیره.
- وسایلی که مدام استفاده می شوند، در دسترس همه قرار گیرند. این کار باعث کاهش تاخیرها، مزاحمت ها و قاطی کردن می شود.
- جایی برای گذاشتن وسایل بچه ها تهیه شود مانند کمد و رخت‌آویز و.
- روشنایی کافی توسط چراغ و تابش نور خورشید.
- وجود حرارت، نور و عایق مناسب صدا که روی بچه ها آثار مختلفی دارد و یادگیری شان را تغییر می دهد، در کلاس محیط های پر نور و کم نور داشته باشید و به بچه ها کمک کنید تا متناسب با دمای مورد نظرشان لباس بپوشند.
- دکوراسیون جذاب و زیبای کلاس که به بچه ها هیجان و انرژی برای یادگیری می دهد.
- سیستم آموزشی مناسب و به روز معلم در کلاس.
- و.

 

 

 

 


- روشهای ایجاد شادابی و نشاط در دانش‌آموزان:

۱. معلمین
۲. دانش آموزان
۳. محیط مدرسه
۴. برنامه ریزی
۵. انجمن اولیاء و مربیان

- معلم شاد و با روحیه: 

معلم جو کلاس درس را تنظیم و برقرار می سازد. 
چنانچه قرار باشد که روح دانش آموز پرورش و رشد یابد باید این روند از روح معلم آغاز شود و چنانچه روح معلم افسرده و ناتوان باشد، شانسی برای تقویت و مراقبت از روح دانش آموزان وجود نخواهد داشت.
هر معلم باید تلاش کند تا در خود توانایی کشف روش های جدید تدریس، ارتباط گیری و آموزش را به وجود آورد.
معلم باید بتواند بهترین روش ممکن برای کلاس‌داری اش را انتخاب کند.
او باید توانایی در کشف روشهای جدید، عدم وابستگی به یک روش و رد کردن سایر روشها را، داشته باشد. 


- مدرسه شاد و امن:

مدرسه نیز خود از یک روح سرشار برخوردار است، این موضوع خیلی کم مورد توجه قرار می گیرد، و در عوض مدرسه به صورت یک ماشین و یا یک کارخانه شناخته شده است.
در مدرسه می توان به جای پرورش افرادی زود باور، ساده اندیشی، بی دقت، تقلید کننده و. انسانی متفکر، منطقی، اندیشمند، علت جو، هدفدار، خواهان حقیقت بار آورد.

کارهایی که کارکنان مدارس می توانند برای ایجاد مدرسه با نشاط و امن و شاد انجام دهند، عبارتند از:

۱. تشخیص اهمیت مطالب غیر کلامی و پرورش و تقویت بیان(قدرت گفتار) در دانش آموزان
۲. توجه به زیبایی محیط آموزشگاه و کلاسهای درس
۳. نقل داستانهایی درباره مدرسه
۴. برگزاری جشنها و مراسم مذهبی، ملی و خاص(مثل جشن قهرمانی یک دانش آموز ورزشکار)
۵. پرورش روح دانش آموزان از طریق ورزش و مراسمات مذهبی و.
۶. شناسایی علت ها به جای توبیخ کردن‌های نامناسب.

 

 

 

 

 

- چگونه می‌توان یک فضای شاداب و امن در مدارس ایجاد کرد؟

اولین گام در این راه، تغییرات جدی در دیدگاه ها و داشته های مدیران و مسوولان نظام آموزش و پرورش است چرا که در تعریف مدیریت به عنوان یک رشته علمی فرایند به کارگیری موثر و کارآمد منابع مادی و انسانی در برنامه ریزی و سازماندهی - بسیج منابع و امکانات و هدایت و کنترل است برای دستیابی به اهداف سازمانی و براساس نظام ارزشی مورد قبول صورت می گیرد.»
مدیر کارآمد و توانا وظیفه دارد با هماهنگی و اتخاذ تصمیمات پیش برنده ای که بر اساس مقررات و اصول پذیرفته شده در نظام ارزش های هر سازمان و اداره ای شکل می پذیرد، حیات مادی و معنوی سازمان و افرادش را حفظ و پیشرفته تر کند.
طبق این گفته‌ها، یک مدیر آموزشی، مسوولیتی بسیار اساسی و مهمتر بر عهده دارد، چرا که با روح و روان و جسم کودک و نوجوان سروکار دارد و پیشرفت و رشد جامعه و جوانان امروز و سرافرازی و اقتدار فردای آنان به حرف و شعار تنها پیش نمی رود.
در جهت موضوع شاداب سازی مدرسه را می‌توان از ابعاد مختلف بررسی کرد، زیرا شاداب کردن محیط مدرسه باعث به وجود آمدن فضای مناسب و فضاسازی ظاهری در محیط آموزش می شود. 
با نگاهی دقیق‌تر باید گفت که شاداب نمودن فقط جنبه ظاهری ندارد چون داشتن بهداشت روانی سالم نیازمند رعایت اصولی است که هم جنبه مادی و هم جنبه معنوی دارد و در واقع شاداب سازی را در ابعاد ظاهری و ابعاد معنوی جست و جو کرد که هر یک از این موارد شامل بررسی موضوعات و مواردی مهم است که با در نظر گرفتن آن ها مطمئنا می توانیم روح و روان و جسم و جان دانش‌آموز را شاد کنیم؛ چرا که نوجوان باید ابتدا از درون وجودش احساس شادمانی داشته باشد و این احساس شادمانی همان ایجاد رضایت از زندگی است که باید در تمام ابعاد وجودش رخنه کند.

- شاداب سازی درونی و معنوی در مدارس:

الف) تربیت معنوی و دینی (آشنایی با لطافت طبیعی و.)
بی تردید تربیت روحی و معنوی نوجوانان باید از آغاز حیات آنان مدنظر گرفته شود لیکن چون در سنین نوجوانی می خواهند هویت شخصی پیدا کنند کم کم از والدین خود جدایی بیشتری پیدا می کنند و وابستگی کمتری می یابند و همین امر باعث می شود هدایت معنوی ویژگی خاصی پیدا کند. آشنایی آنان با لطافت طبیعت (آب و هوا و آفتاب و کوه و دریا و. می تواند نشاط و شادابی را با ادراک طبیعت خداوندی به دست آورد به طوری که نوجوان با دیدن هر یک از ابعاد طبیعت حتی با دیدن یک گل احساس لذت و شادمانی کند.
ب) شرکت دادن نوجوان در فعالیت های گروهی
فعالیت های گروهی و جمعی نوجوانان جزء جدا ناپذیر از زندگی اجتماعی آنان به شمار می رود و اگر خوب هدایت شود می تواند آثار سازنده ای را در پی داشته باشد و در واقع می تواند احساس لذت درونی را برای او به وجود آورد.
ج) جذب مشارکت دانش آموزان در اداره مدارس. شکی نیست که یکی از وظایف مهم تربیتی مدیریت مدارس تشویق نوجوانان به مشارکت و تعاون در همه امور است و آنان می توانند با تدوین برنامه های مناسب به جلب مشارکت دانش آموزان در امور مختلف مدرسه اقدام کنند و این موضوع می تواند به احساس مفید بودن و دور شدن از انزوا و کسالت در نوجوانان کمک کند و خود یکی از موارد شاد زیستن است.

- شاداب سازی محیط مدارس:

یکی از شاخص های بهداشت روانی احساس رضایت، شادی و شادابی است، فردی که احساس می کند نیازهایش بدون برخورد با موانع در حال تامین است به زندگی خود امیدواری دارد و به درجه ای از رضایت درونی می رسد که همواره او را شاد نگه می دارد.
در این حالت فرد به زندگی دیگران علاقمند می شود و به آنها عشق می ورزد، احساس رضایت و شادی سبب پیدایش حاات روانی مختلفی می شود که دوستی، عشق، محبت، امیدواری، خوش بینی، مسرت، همراهی، همدلی و پذیرش از نمونه های آن است.

 
- شاداب سازی ظاهری در مدارس:

در این بخش اکثرا مواردی مورد توجه قرار می گیرد که قابل رویت و قابل لمس کردن باشد و در واقع اموری که لذت بصری ایجاد می کند یا دیدن فضا و محیط زیبا باعث ایجاد نشاط می شود مورد توجه قرار می گیرد.

1. فضاسازی و زیباسازی حیاط مدارس، از جمله دیوارها، سطح زمین، کاشت درخت و گل و گیاه گذاشتن نیمکت های رنگی و زیبا در حیاط مدرسه، تابلوی زیبای سر در مدرسه، دیوارهای تمیز و زیبا و تزیین شده با نقاشی های زیبا، نماسازی های مختلف. 
2‌. زیباسازی مناسب ساختمان مدارس از جمله هماهنگی کاشی و سرامیک و سنگ - رنگ آمیزی در و دیوارها، پرده های زیبا جهت کلا س ها، زیباسازی راهروهای کلا س ها، دفتر معلمان، اتاق مشاوره و.
3. زیباسازی و تمیز بودن نمازخانه استفاده از خوشبوکننده ها، استفاده از نوشته ها و خطاطی های زیبا و استفاده از گلدان های زیبا، استفاده از فرش های زیبا و هماهنگ با پرده ها تمیز بودن و زیباسازی دستشویی ها و وضوخانه (حتما فضای وضوخانه از کاشی و سرامیک زیبا و تمیز استفاده گردد) محل آبخوری ها سنگ شده باشد و در وضوخانه ها از لوله کشی آب گرم استفاده شده باشد.
4. زیباسازی راهروها و ورودی ها با استفاده از گلدان های گل طبیعی و مصنوعی.
5. زیباسازی کتابخانه ها استفاده از کمدهای یکرنگ و یک مدل جهت نگهداری کتاب ها (ترجیحا استفاده از کمدهای چوبی زیبا) استفاده از گلدان های طبیعی در فضای کتابخانه، میز و صندلی های یک رنگ و زیبا، قفسه های زیبا جهت در دسترس قرار دادن مجلا ت و رومه ها. 
6. تشویق دانش آموزان جهت آوردن گل و گیاه طبیعی و استفاده از آن در محیط کلاس ها. 
7. پوشش ظاهری دانش آموزان، استفاده از روپوش‌های خوش رنگ و شاد. 
8. پوشش ظاهری معلمان، مدیر و معاونان که با رعایت تمامی موازین شرعی می توان از رنگ های شاد و رنگ های روشن استفاده کنند. 
9. استفاده از قاریان با صوت و لحن زیبا در صبحگاه مدرسه (اگر به صورت زنده باشد بهتر است وگرنه از نوارهای مناسب می توان استفاده کرد. 
10. ایجاد روابط انسانی مطلوب بین ارکان مدرسه 
شرایط مطلوب کار موجب تقویت روحیه معلمان و افزایش میل و رغبت و علاقه آنان به کار و غرور و افتخارشان در مدرسه خواهد شد
11. استفاده از روش‌های فعال تدریس. معلمانی که از روش‌های فعال استفاده می‌کنند، کلاس‌های شادتری دارند. مشارکت دانش‌آموزان در کلاس و آموختن آنها را از کسالت و بی‌حالی رها ساخته، شادابی و نشاط را تقویت می‌کند.
12. ایجاد رابطه دوستانه با نوجوانان و کودکان
13. معرفی الگوهای مناسب
14. تشویق کردن و ارزش‌گذاری برای ایجاد حس عزت و اعتماد به نفس و در نتیجه احساس لذت و شادی از فعالیت
15‌. آموزش روابط اجتماعی مناسب به دانش‌آموزان
16. توجه به معیارها و ملاک‌ها و عوامل شادی‌آفرین در سنین مختلف. - در دوران کودکی، برآورده شدن احتیاجات اساسی جسمی و روانی عامل وجد و سرور است. - در دوران نوجوانی پذیرش از طرف اعضای خانواده و گروه همسالان و نیز ابراز موفقیت در کارهای شخصی و امور تحصیلی شادی‌آفرین است. - در جوانی و بزرگسالی، کسب مهارت‌های لازم برای تصدی شغلی، پیشرفت در کار و تحصیل، موفقیت در کارهای هنری و ورزشی احساس وجد و مسرت را به‌وجود می‌آورد.


- راه های ایجاد نشاط برای دانش آموزان:

    1- تأسیس بانک جایزه و تشویق دانش آموزان با ارائه کارت امتیاز
    2- برپایی جشن های شادی و مسابقات مختلف مثل جشن های مناسبتی عید، یلدا، جشن تکلیف، و حتی جشن های قهرمانی و موفقیت های علمی دانش آموزان و کارکنان مدرسه
    3- تقویت و توسعه بازدیدهای علمی و تفریحی
    4- تشکیل نمایشگاه های متعدد با مشارکت دانش آموزان از دست سازهای کارهای تحقیقی امور آموزشی و پرورشی
    5- ورزش صبحگاهی به صورت دسته جمعی قبل از شروع کلاس، و اختصاص تایم های ورزشی برای دانش‌آموزان مستعد قالب تیم منتخب مدرسه در ورزشگاه های سطح شهر و تهیه امکانات و مکان هایی ورزشی در داخل مدرسه و خارج از مدرسه
    6- دعوت از دانش آموزان موفق مدرسه جهت صحبت سر صف
    7- تشویق و تقدیر از فعالیتهای کوچک و کم ارزش از نظر دیگران
    8- زیبا و جذاب کردن محیط مدرسه و استفاده از رنگ های شادی آور در کلاس ها- سالن ها- دیوارهای حیاط
    9- توجه به رعایت بهداشت فردی دانش آموزان
    10- مشارکت مؤثر اولیای دانش آموزان در انجام امور مدرسه، حتی امکان دعوت برخی از اولیاء در روزهای خاص به حضور در کلاس‌های درس، مراسمات مدرسه و. وجود دارد.
    11- پرهیز از ایجاد تنش در مدرسه
    12- پرهیز از تنبیه - توهین، سرزنش، تحقیر در مدرسه
    13- اجرای روش های تدریس فعال با محوریت کلاسی با نشاط
    14- نصب عکس دانش آموزان ممتاز در تابلوی اعلانات، رومه و حتی کتاب و مجلات.
    15- توجه خاص به زنگ تفریح، تغذیه و تحرک دانش آموزان و توجه به زیبا سازی مدارس و وضعیت بهداشت محیط
    16- نمایش فیلم و اسلاید در مدرسه و یا بردن آنها به سینما و تئاتر و موزه، پارک و اردوگاه و. برای مثال هیچ ایرادی ندارد که برخی از کلاس های درسی را در مکان هایی غیر از کلاس و مدرسه اجرا کرد. مثلا برای درس تاریخ به موزه رفت و.
    17- تقویت فعالیت های هنری در مدرسه: گروه تئاتر- گروه سرود، انجمن شعر، گروه رومه دیواری و. برگزاری نمایشگاه دست سازه ها – آثار – نقاشی – شعر – خط – مسابقه قرآن بصورت گروهی و فردی.
    18- حضور فعال آموزگاران با نشاط همراه با ظاهری مناسب و آراسته
    19- پرهیز از بی انضباطی و بی عدالتی در مدرسه
    20- تقویت امید به آینده در دانش آموزان و استفاده از تابلو ها و پیام های بهداشتی شاد و شعر های شادی آفرین در محیط مدرسه
    21- بررسی عوامل مؤثر در افت تحصیلی و ترک تحصیل دانش آموزان
    22- تقویت احترام متقابل بین دانش آموزان و دیگر کارکنان مدرسه
    23- تهیه کارت تبریک به مناسبت تولد هر یک از دانش آموزان و حتی آموزگاران
    24- توزیع شیرینی به مناسبت های مختلف از جمله جشن ها و میلاد ائمه بین دانش آموزان

شاید در اولین نگاه احساس کنیم که انجام همه امور فوق در مدارس مستم پرداخت هزینه های سنگین باشد و مسلما در مدارس دولتی چنین امکانی وجود ندارد لیکن با کمی تامل به این نتیجه می رسیم که انجام بسیاری از این پیشنهادات فوق می تواند با درایت و مدیریت صحیح با حداقل بودجه و امکانات انجام شدنی باشد و به اشکال مختلف می توان شادابی و طراوت را به کودکان و نوجوانان این مرز و بوم هدیه دهیم و در نهایت جامعه شاد داشته باشیم که این خود باعث بروز و رشد استعدادها و خلا قیت ها در جوانان ما خواهد شد. 

- مهمترین عامل نقش خانواده است، تربیت فرزند از اوان زندگی و ایجاد نشاط او و پیوند میان خانواده و مدرسه وتعامل این دو در ایجاد هماهنگی با هم می تواند روشی مؤثر برای ایجاد شادابی در فرزند پیدا و اجرا شود. 

- از دیگر عوامل مهم نماز است، نماز عاملی است مهار کننده روح انسان و باعث آرامش قلب و جلوگیری از اضطراب و افسردگی در شخص می‌شود.

 

 

 

 

 

انجمن اولیاء و مربیان:

مدرسه اجتماع کوچکی است، که افراد را برای ورود به جامعه بزرگ تربیت می‌کند. از آنجایی که مدرسه جزئی از جامعه بزرگ است، بنابراین لازم است که افراد جامعه در کارها و فعالیتهای مدرسه نظارت داشته باشند. یکی از مهمترین روشهایی که مردم می‌توانند از طریق آن با مدرسه همکاری کنند و نظرات و پیشنهادات خود را در ارتباط با چگونگی انجام امور آن اعلام نمایند، انجمن اولیاء و مربیان است. انجمن اولیاء و مربیان دلسوزترین جمعیتی است که از بین اولیاء دانش‌آموزان تشکیل می‌شود و بدون هیچ گونه مزد و چشمداشتی وقت خود را صرف انجام کارهای مدرسه می‌کند و بخصوص در زمینه مشکلات تربیتی کودکان با مربیان مدرسه همکاری ‌نماید. وظیفه انجمن اولیاء و مربیان تلاش مستمر و همه جانبه در جهت برطرف کردن مشکلات عاطفی، روانی، تربیتی و آموزشی شاگردان و بهبود و ارتقاء سطح بهداشت روانی آنها است. علاوه بر این انجمن اولیاء و مربیان نقش بسیار مهمی در برقراری ارتباط صمیمانه بین مربیان مدارس و اولیاء دانش‌آموزان در زمینه‌های مختلف به ویژه مسایل آموزشی و تربیتی شاگردان دارد. این نوع ارتباط می‌تواند بسیار مفید و سازنده واقع شود و موجبات رشد و ترقی دانش‌آموزان و زمینه شکوفایی استعدادهای نهفته آنها را به خوبی فراهم نماید. متأسفانه در سالهای اخیر، روشهای نامناسب برخی از مدیران مدارس، شرایطی را ایجاد کرده و تا حدود زیادی وظایف انجمن تغییر شکل یافته و باعث شده است که اولیاء دانش‌آموزان نسبت به عضویت در این انجمن رغبت چندانی از خود نشان ندهند.

اگر مساعدت و همکاری افراد و تلاشهای انجمن اولیاء و مربیان در کارهایی غیر از مسایل مالی بکار گرفته شود، قطعاً اعتماد و اطمینان مردم نسبت به این انجمن جلب خواهد شد و افراد دارای صلاحیت با میل و رغبت در آن حضور پیدا خواهند کرد. مدیران محترم و دلسوز مدارس باید تلاش کنند، که این انجمن به وظیفه اصلی خود که همان همکاری با مربیان در زمینه تربیت کودکان و نوجوانان است، بپردازد و آنچنان در مسایل مالی مدرسه غرق نگردد، که وظیفه اصلی خود را فراموش کند.

 


منابع مقاله:

- بررسی اقلیمی ابنیه سنتی ایران، وحید قبادیان، تهران: دانشگاه تهران، مؤسسه انتشارات، ۱۳۷۷
- "دستور زبان طراحی محیط‌های یادگیری مفاهیم و تجربه ها"، حامد کامل نیا، چاپ دوم، تهران: سبحان نور، ۱۳۸۵.
- دفتر امور ن، (1385)، آشنایی با مهارتها و شیوه‌های بهره یابی از امکانات آموزشی، فرهنگی، ورزشی
- مرآتی، کیانوش(1382)، به شادی همی دار تن را جوان»، ماهنامه پیوند، شماره 289، 
- صباغیان، زهرا(1384)، مدرسه وتقویت نشاط و امید به زندگی»، ماهنامه پیوند، انجمن اولیا و مربیان، شماره 309، 310، 311، 
- غفاری چمستان، صفیه(1385)، راهکارهای مناسب جهت ایجاد آرامش در زندگی»، ماهنامه تربیت، سال 22، شماره6،. 
- کاکیا، لیدا(1385)، آرامش و نقش آن در زندگی، ارتباط پیوند، همدلی و آرامش»، ماهنامه تربیت، سال21، شماره8، 
- محمودیان، طاهره(1383)، شادابی و نشاط خانواده و تأثیر آن بر فرزندان»، ماهنامه تربیت، سال20، شماره 1، 
- ترکمان، پری منظر(1385)، مدرسه، مدرسه است»، رشد مشاور مدرسه، دوره یکم، شماره3
- قلی زاده، آذر (۱۳۸۱): جامعه شناسی آموزش و پرورش، چاپ دوم، انتشارات محتشم: کاشان.
- برش نورد، مهدی،(۱۳۶۹)، اصول و مبانی آموزش و پرورش، جزوه درسی، دانشگاه آزاد واحد رشت.
- پور علیرضا توتکله ، علی (۱۳۸۸): نقش خانواده ، مدرسه و جامعه در بهداشت روانی»، مجله اطلاعات علمی، شماره ۳۵۸.


تهران
زنی است هوس‌انگیز
که به ورطهٔ نابودی می‌کشاند
عاشقانش را
و هر غروب
با زیبایی اش
مسحور می‌کند
می‌رباید دلِ 
از عابران غریبه،
و چون به بر کشید
می‌زند خنجر درد،
بر پشت تک تک عشاق‌اش.

تهران 
زنی است هوس انگیز
که پوشیده،
زیباترین لباس هایش را
اما بر تن دارد
زخمِ چرک و کثافت ها
 تهران
زنی است هوس‌انگیز
تهران
زنی است
از جنون لبریز.
 
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


آقای شهردار
- (این یک داستان است - تقدیم به شهید مهدی باکری)

 

 

هر روز صبح، قبل از طلوع آفتاب، از خانه بیرون می‌زدم تا با پای پیاده بتوانم سر وقت به اداره برسم. کارمند فنی یکی از سازمان‌های دولتی بودم. فاصلهٔ خانه‌ام تا اداره، با پای پیاده حدود نیم ساعت بود.
همین که پا از خانه بیرون گذاشتم، سوزش هوای سرد، صورتم را آزرد. خودم را جمع کردم. شال‌ گردنم را دور گردنم محکم‌ تر کردم. کلاه پشمی ام را تا پسِ گردنم پایین کشیدم. دست‌هایم را که با دستکش پوشانده بودم از شدت سرما، داخل جیب‌های بغل کاپشنم چپاندم. 
چاره ای نداشتم، باید سرما را تا رسیدن به محل کار تحمل می کردم‌. چندان پس‌اندازی از حقوق‌ام باقی نمی‌ماند که بتوانم هر روز با تاکسی به محل کار بروم؛ به ناچار برای صرفه جویی در مخارج روزمره، بیشتر روزها را با پای پیاده به اداره می‌رفتم.
سر کوچه که رسیدم، به جوانی سی و چند ساله، قد بلند و چهارشانه با موهای جو گندمی برخوردم. از روبرو طرف من می‌آمد. قامتی راسخ و رشید داشت با چشمانی نافذ و صورتی نورانی و لبخند بر صورت.
با عجله از کنار هم گذشتیم. آشنا به نظرم آمد. یک لحظه به یاد مهندس باکری افتادم. خیلی شبیه او بود. 
مهدی را بعد از پایان دانشکده، دیگر ندیده بودم اما کاملأ به یاد داشتم. من به استخدام دولت درآمده بودم. به عنوان ناظر فنی، پروژه های عمرانی را نظارت داشتم. مهدی هم شهردار ارومیه شده بود. به نظرم نمی توانست این جوان مهدی باشد. شهردار که راننده و ماشین دارد، با پای پیاده و صبح به این زودی، اینجا چکار دارد؟!. با این حال برگشتم و از پشت سر نگاهش کردم. با شک و دو دلی، بی اختیار صدا زدم: آقا مهدی!» 
جوان ایستاد و به عقب‌اش نگاهی انداخت و دنبال کسی که صدایش کرده بود، گشت.
باور نکردنی بود، خودش بود. چند قدمی به طرفش رفتم و او هم به من نزدیک شد. شوق و ذوق زدگی دیدار مهدی بعد از چندین سال دستپاچه‌ام کرده بود. نمی دانستم از بهت دیدار و ابهت او بود که زبانم بند آمده بود یا از شدت سرما. بریده بریده و با لکنت پرسیدم: خودتی مهدی؟!»
- قهرمانی؟!
تبسمی بر لبم نشست و با ذوقی که آقای شهردار من را شناخته بود، جواب دادم: آره، خودمم، غلامرضا! شما کجا، اینجا کجا؟!»
لبخندی تحویلم داد و گفت: به شهرداری می‌روم. دارد دیر می‌شود!
نگاهی به سر تا پایش انداختم. اورکت نظامی رنگ و رو رفته ای به تن پوشیده و صورت اش از شدت سرما سرخ شده بود. دست های بی دستکش‌اش را به هم می‌مالید و این پا و آن پا می‌کرد.
پرسیدم: چرا با پای پیاده؟ شنیدم که شهردار شدی!؟ راننده؟ ماشین؟! خبری نیست؟!
بخار گرم دهانش را به دستان یخ زده اش، ها کرد و جواب داد: ماشین که هست اما می خواهم مثل رزمنده هایی که در جبهه بدون هیچ وسیله ی گرمایشی و با پای پیاده ده ها کیلومتر پیاده راه می روند تا عملیاتی رو انجام بدهند و از من و تو دفاع کنند، باشم و با پای پیاده به شهرداری می‌روم تا از سرما بلرزم و پاهایم به سختی پیاده روی عادت کنند اما پشت میزنشینی و تکبر جاه و مقام بر من غلبه نکند.
از خلوص نیت و بی ادعا بودنش، مبهوت مانده بودم. دستی بر شانه ام زد و با لبخند گفت: شرمنده! عجله دارم باید سر وقت به شهرداری برسم!. وقت کردی سری به ما بزن»
و رفت.

 

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)



دریا به دریا
این کوه به آن کوه
خونه به خونه
لونه به لونه
این سو به آن سو
این کو به آن کو
بارون می باره
چک چک و چک چک
 از قلب ابرا
به دامن خاک
قطره به قطره
شُره به شُره
می ریزه پایین
رو تنِ زمین
بارون می باره
چک چک و چک چک
 دونه به دونه
رو بامِ خونه
می زنه بارون
از تو آسمون
صحرا به صحرا
به امر خدا
بارون می باره
چک چک و چک چک.


 
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


❆ #خنده:

 

 

ارزش خنده ام را
کسی نفهمید
به اجبار عکاس است
اگر می‌خندم
 
سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


❆ #گذر:

 

ثانیه به ثانیه می‌گذرد
ساعت بر دیوار
اما خیالت
از من نمی‌گذرد
  
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com



کفش های چرم سیاه رنگ را از پای مرد بیرون کشید و شروع به واکس زدن کرد. مرد به سیگارِ برگ‌اش پک عمیقی زد و کفاش قطرات اشک گونه های از سرما یخ زده‌اش را گرم کرد؛ وقتی چشم‌اش به مارک کفش های مرد افتاد. کفش بلّا!
تا پارسال مرد کفاش یکی از کارگران کارخانهٔ کفش بلّا بود. اما بخاطر واردات بی رویه، ورشکست و تعطیل شد. او هم از کارخانه اخراج.
با حسرت کفش ها را جلوی پای مرد، جفت کرد و گفت: خدمت شما آقا!

 

 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


❆ #دیوار:

 

دیوار سکوت کرد
وقتی که قاب کردم
نبودن هایت را
بر دیوار دلم
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com



#شیر:
شیر می باید بود
در این راز بقای دنیا
گربه ی دست آموز است
شیرِ در سیرک
 
#نان:
- به کودکان زباله گرد:
 به دنبال نان ته مانده ایست
که جامانده بود
در سفره ی نان دیگران 
 
#اشک:
اشک هایم بند نمی آید
جای خالیت 
 پر می شود هر روز
با نم نم اشکم
 
#قطار:
زنی در قطار
پشت پنجره های غبار گرفته
به نظاره ایستاده بود
نمی‌داند مقصدش کجاست
کاش ایستگاه بین راهی نداشت
این قطار پر تردید
 
#نهنگ:
نهنگ به گل نشست
عشق دریا
ساحل نشین کرد
نهنگ را
 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


″اوس(استاد) عزیز″ پُکی به سیگارِ لایِ انگشتانش زد و کنار پنجره رفت. پرده را کنار زد و به خیابان نگاهی انداخت. 
نم‌نم بارانِ بهاری، عابر‌ین را مجبور کرده بود که چتر بر سرِ خود بگیرند. عده ای هم که چتر نداشتند در کنار ساختمان هایِ بلند راه می‌رفتند که کمتر خیس شوند و تعدادی هم با قبول دست پر لطف و برکت باران، عاشقانه زیر نم‌نم باران قدم بر‌می‌داشتند.
- بزار یه خورده هوایِ اتاق عوض بشه.
و با گفتن این حرف‌ها، ″اوس‌عزیز″ پنجره را باز کرد. موجِ خنک و مطبوعی از هوای بیرون، وارد اتاق شد.
″اوس‌عزیز″ پکی دیگر به سیگارش زد و بعد بقیه‌اش را داخل زیر سیگاریِ روی طاقچه له کرد. در حالی که دود سیگارش را از بینی خارج کرد، کنار ″فاطمه‌خانم″(همسرش) نشست و دستی بر روی موهای سیاه و ژولیده اش کشید و گفت: هوایه خوبیه! نه!؟
″فاطمه‌خانم″ توانایی تکلم نداشت. با اشارهٔ چشمان‌اش، به شوهرش پاسخ داد.
″اوس‌عزیز″ دستی به سبیل‌ کلفت و خوش فرم‌اش آورد و باز  گفت: نخواستم هوایِ به این خوبی رو برای تو خراب کنم! حیفِ این هوا نیس که با دود سیگار خراب شه؟!
و ″فاطمه‌خانم″ دوباره با چشمان زیبا اما بی‌روح‌اش جواب‌اش را داد.
″اوس‌عزیز″ سال‌ها بود به این روش پرسش و پاسخ عادت داشت. دقیقأ شش سال بود که ″فاطمه‌خانم″ سکته کرده و از سر به پایین فلج شده بود و ″اوس‌عزیز″ هم عاشقانه از او مراقبت می‌کرد. لباس‌هایش را عوض می‌کرد. حمام می‌برد. غذا می‌پخت و با حوصله به همسرش می‌داد. گاهی که حوصله هم داشت، ناخن‌هایش را لاک، می‌زد. موهایش را شانه می‌کرد و صورت‌اش را سرخ‌آب، سفید آب می‌کرد. خلاصه دیگه تموم وقت و غم و هم ″اوس‌عزیز″ فقط عشق‌اش، فاطمه خانم شده بود.
سردی هوا سرِ طاس و از مویِ ″اوس‌عزیز″ را اذیت می‌کرد و اما بخاطر همسرش پنجره رو باز گذاشت. پتو را روی ″فاطمه خانوم″ کشید و خودش کنارش، روی تخت نشست. ″اوس‌عزیز″ به یادِ روزهای خوشِ گذشته افتاد. به یاد روزی که آخرین بار، همراه ″فاطمه ‌خانم″ برای زیارت ″شاه‌عبدالعظیم″ رفتند. انگار قرار نیست دیگر آن روزها تکرار بشود. چند سال است که همسرش منتظره که خدا، مرگ را به او ارزانی بدهد. حتی خودش بر خلاف میل باطنی‌اش، آرزو دارد که خدا این هدیه را به همسرش بدهد تا که از این نوع زندگی پر رنج و مشقت رها گردد. در همین افکار و خیالات، یک دفعه با صدای در، از جا پرید و رفت در را باز کرد. ″حمید″ پشت در بود.
- به‌به! سلام حمید جان! خوبی پسرم؟! بیا تو عزیزم. بفرما!
″حمید″ پسر همسایهٔ قدیمیِ آنها بود که شش سال می‌شد که از هم دور شده بودند. بعد از سکتهٔ ″فاطمه خانم″، ″اوس‌عزیز″ ترجیح داده بود که به جای خانهٔ بزرگ و ویلایی به یک آپارتمان کوچک و جمع و جور بروند. 
″حمید″ تقریبأ هر روز به دیدن آنها می‌آمد و ساعتی در کنارشان بود و اگر کار یا خریدی داشتند انجام می‌داد بعد می‌رفت. دیدار و ملاقات ″حمید″ برای ″اوس‌عزیز″ هم اهمیت پیدا کرده بود. اگر روزی نمی‌آمد، شب خواب به چشمان ″اوس‌عزیز″ نمی‌نشست.
″حمید″ طبق معمول هر روز ″اوس‌عزیز″ را در نظافت و مرتب کردن خانه کمک کرد و بعد از کمی استراحت از آنها خداحافظی کرد و رفت.
دوباره ″اوس‌عزیز″ با ″فاطمه خانم″ تنها ماند. سیگاری روشن کرد و با لب‌های قهوه‌ای رنگ‌اش پک عمیقی به آن زد. باورش شده بود که سیگار غم و اندوه‌اش را کاهش می‌دهد.
با صدای آه و نالهٔ همسرش، توجه‌اش به او جلب شد و خودش را به او رساند. کنارش نشست و سرش را به معنایِ چیه؟ تکان داد.
- تشنته؟!
با هر حرکت چشمان همسرش، خواسته و منظورش را درک می‌کرد. از جا بلند شد و سراغ یخچال رفت و پارچِ آب را بیرون آورد و لیوانی پر کرد و به آرامی به او داد.
•••••
نزدیک سحر بود و ″اوس‌عزیز″ هنوز در رختخواب‌اش بیدار بود. نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. به زور عقربه هایش قابل تشخیص بود. ساعت چهار و نیم بود. دستش را تکیه‌گاه گردنش کرد و به سقف نگاه‌اش را دوخت. روی سقف را ترک‌های ریز و درشت پوشانده بوده، اما به آنها توجه‌ای نداشت، بلکه در فکر و خیالات خود غرق بود. به یاد گذشته‌های دور افتاد. زمانی که برای نخستین بار همسرش را دید و دل به مهرش بسته بود.
از رختخواب بلند شد و سراغ پاکت سیگارش رفت. فندک‌اش را از روی میز تلفن برداشت و سیگاری روشن کرد و به رختخواب برگشت. دیگر سیگار هم توهمات و افکار مشوش‌اش را آرام نمی‌کرد. فکرهای گوناگون به ذهن‌اش خطور می‌کرد. بدون اینکه به سیگارش پک بزند، سیگار می‌سوخت و ذره ذره از خاکستر آتشین‌اش بر روی پتو می‌افتاد و غافل از آن در افکار خود غوطه‌ور بود.
با برخاستن بویِ پتویِ سوخته، ″اوس‌عزیز″ از خیالات پرید و دستپاچه با کف دست، قسمت سوختهٔ پتو را خاموش کرد. 
بی‌خیال سیگار شد و پتو را روی خود کشید و خوابید. چشمانش هنوز گرم نوازش خواب نشده بود که با صدایِ ناله های ″فاطمه خانم″ از جا برخواست. به طرف همسرش رفت. 
دست سفید و بی‌رمق همسرش را در دستان‌اش گرفت و پرسید: کجات درد میکنه عزیزم؟!
صورت‌اش همچون برف، سفید و سرد شده بود. چشمانِ کم سویش که هر شب با اشک می‌بست، درشت و گشاد شده بود. 
حالت صورتش از وضعیت وخیم درونش حکایت می‌کرد. ″اوس‌عزیز″ با ترسی که به درونش راه پیدا کرده بود، سریع سراغ داروهایش رفت. چند قرص و کپسول مختلف به خوردِ همسرش داد به این امید که معجزه ای بشود و حال وخیم‌اش، تسکین یابد‌.
از وضع و احوالش، سردرگم و دیوانه شده بود. کاری از دست‌اش بر نمی آمد و همسرش از درد در عذاب بود. عاجز از هر کاری، کنار عزیزش نشست. روایت چشمان‌اش، حکایت مرگ و رفتن بود. همسرش را در آغوش گرفت و به سینه می‌فشرد. نگاهش را به چشمان معشوق‌اش دوخته بود. چشمان پر از اشک ″فاطمه خانم″ خانهٔ مرگ شده بود. 
″فاطمه خانم″ با چشمانش از شوهرش خداحافظی کرد و آرام و سرخوش در آغوش یارِ با وفایش آرام گرفت. 
•••••
در مراسمِ خاکسپاری، بعد از رفتن همهٔ حاضرین، ″آقا رسول″ پدر ″حمید″، ″اوس‌عزیز″ را از روی قبر بلند کرد و با خود برد و سوار بر ماشین کرد و رفتند. 
هرچند همهٔ اطرافیان با ابراز تأسف و ناراحتی، خود را در غمِ ″اوس‌عزیز″ شریک می‌دانستند اما غم و غصهٔ درگذشت ″فاطمه خانم″ بر او بسیار سخت و جانگداز بود.
•••••
سیگارها یکی بعد از دیگری دود می‌شد اما غم و غصهٔ ″اوس‌عزیز″ همچنان پا بر جا بود. خیالات و خاطرات ″فاطمه خانم″ لحظه ای او را تنها نگذاشته بود‌.
از غمِ از دست دادن یار و همدم زندگی اش، بسیار بر او سخت رفته بود. هر لحظه همسرش را پیش رویش می‌دید که دست‌اش را به طرفش گرفته و او را صدا می‌زند.
غروب لباس پوشید و آرام و با وقار به طرف پارکِ محله رفت. کمتر از پنج دقیقه با خانه‌اش فاصله داشت. پارکی خلوت و دنج که بیشتر بچه‌ها در آن به فوتبال می‌پرداختند. 
″اوس‌عزیز″ بر روی یکی از نیمکت‌های سیمانی که دور از هیاهوی بچه‌ها بود، نشست و عصایش را تکیه‌گاه چانه‌اش کرد و به فکر فرو رفت. 
قلب کوچک و خسته و شکسته اش طاقت و تحمل غم از دست دادن همسرش را نداشت. احساس کرختی در پشت گردن‌اش می‌کرد. سمت چپ سینه اش تیر می‌کشید. ″فاطمه خانم″ کنارش بر روی نیمکت نشست و با لبخندی که شش سال می‌شد از روی صورتش محو شده بود، گفت: پیرمرد! نمیگی میچایی که دم غروب زدی بیرون؟!
″اوس‌عزیز″ مست از لبخند همسرش، بدون اینکه جوابی بدهد عاشقانه به تماشایش ادامه داد. 
ساعتی دو نفری آنجا نشستند و بعد هر دو دست در دست هم از روی نیمکت برخواستند و رفتند.
•••••
از آن پس هر وقت ″حمید″ به درِ خانهٔ ″اوس عزیز″ می‌رفت، کسی در را به رویش باز نمی‌کرد.


سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- با سپاس از اوس عزیز که خیلی مرد بود!


داستان‌هایی با تاریخ مصرف

 


عنوان داستان : چهار داستان مینیمال
نویسنده داستان : سعید فلاحی

---------------------
کت و شلوار
---------------------
مجری تلویزیون با ژست همیشگی‌اش، شروع به سخن راندن کرد: و توجه شما را گزارشی از اعتصاب کارگران نساجی بروجرد در پی عدم پرداخت هفت ماه حقوقشان جلب میکنم».
و تلویزیون گزارش را پخش کرد.
پشت صحنه، یکی از عوامل از مجری پرسید: مبارک باشه! کت و شلوار نو خریدی؟!»
- آره دوخت ایتالیاس! پارچه اش پشمِ نیوزیلنده و آسترش ابریشم ترکیه. حدود دو و نیم برام آب خورده!»

 

----------------------
کفاش
----------------------
کفش های چرم سیاه رنگ را از پای مرد بیرون کشید و شروع به واکس زدن کرد. مرد به سیگارِ برگ‌اش پک عمیقی زد و کفاش قطرات اشک گونه های از سرما یخ زده‌اش را گرم کرد؛ وقتی چشم‌اش به مارک کفش های مرد افتاد. کفش بلّا!
تا پارسال مرد کفاش یکی از کارگران کارخانهٔ کفش بلّا بود. اما بخاطر واردات بی رویه، ورشکست و تعطیل شد. او هم از کارخانه اخراج.
با حسرت کفش ها را جلوی پای مرد، جفت کرد و گفت: خدمت شما!

 

----------------------------
Made In Iran
---------------------------
کارگاه چادر مسافرت دوزی راه انداخته بود و امیدوار بود که ماهانه ده‌ها چادر را بتواند به فروش برساند. اما در طول یک ماه از آغاز کارش هنوز حتی یک چادر را نتوانسته بود به فروش برساند.
هیچ فروشگاهی حاضر به پذیرش تولیدات او نبود تا اینکه یک روز صاحب فروشگاهی به او گفته بود: تو که لب مرز زندگی میکنی اگه بتونی برام چادرهای ایتالیایی بیاری، همه رو می‌خرم!
فردا وقتی وارد کارگاه کوچک‌اش شد، شروع به کندن مارک‌های Made In Iran کرد و مارک‌های itali را روی آنها دوخت.
تمام چادرهای مسافرتی تولید شده را همان رو بفروش رساند.

 

----------------------------------
ک مثل کارخانه
----------------------------------
معلم شروع به درس دادن حرف ک» کرد.
بر روی تخته سیاه، سر مشق بچه‌ها را نوشت:
پدر کار می‌کند.»
پدر در کارخانه کار می‌کند.»
احمد اشک در چشم‌هایش حلقه بست. به پنجرۀ کلاس خیره شد و با صدایی خفه گفت: کارخانه تعطیل شد! پدر از کار بی کار شد».

نقد این داستان از : احسان رضایی

داستان نوشتن دربارۀ مشکلات و مسایل روز، معمولاً در همان زمان نگارش مخاطب‌های بسیاری را با نویسنده همراه می‌کند؛ اما یک مشکل اساسی هم دارد. اینکه چون معمولاً مخاطب روز اشارات پنهانی یا فرامتنی این متن‌ها را درک می‌کند، نویسنده دیگر نیازی به توضیح آنها و ساختن فضایی برای نشان دادن آنها نمی‌بیند. این‌طوری ممکن است نویسنده عادت کند تا فقط طوری بنویسد که مخاطبان همان دوره با متن ارتباط بگیرند و به دنبال جلب رضایت آنها برود و همین، باعث محدود شدن آن متن به یک بازۀ زمانی مشخص می‌شود. یعنی در آینده احتمالی، افراد دیگری که از مناسبات آن دورۀ خاص بی‌خبر بوده‌اند نمی‌توانند معنای متن را بفهمند. بگذارید برای رساندن منظورم دو حکایت از رساله دلگشا»ی عبید زاکانی نقل کنم که شخصیتهای هر دو حکایت مشابه هستند: سلطان محمود قزوین و طلخک، مسخرۀ دربار او (که ظاهراً اسم دلقک» از نام او وارد زبان فارسی شده). حکایت اول:

سلطان محمود روزی در غضب بود. طلخک خواست که او را از آن ملالت برون آرد. گفت: ای سلطان نام پدرت چه بود؟» سلطان برنجید و روی بگردانید. طلخک باز رفت و همچنین سؤال کرد. سلطان گفت: مردکِ قلتبان! تو با آن سگ چه کار داری؟» گفت: نام پدرت معلوم شد، نام پدرِ پدرت چون بود؟» سلطان بخندید.

این حکایتی است که ما معنای متن و روابط آنها را می‌فهمیم و مثل خوانندگان هفتصد سال پیش کتاب، از خواندنش لذت می‌بریم. حالا مقایسه کنید با حکایت دوم:

طلخک درازگوشی چند داشت. روزی سلطان محمود گفت درازگوشان او را به لاغ گیرند، تا خود چه خواهد گفتن. بگرفتند. او سخت برنجید. پیش سلطان آمد تا شکایت کند. سلطان فرمود که او را راه ندهند. چون راه نیافت، در زیر دریچه‌ای رفت که سلطان نشسته بود و فریاد کرد. سلطان گفت او را بگویید که امروز بار نیست. بگفتند. گفت: قلتبانی را که بار نباشد، خر مردم چرا به لاغ گیرد؟»

اینجا باید بدانیم که لاغ گرفتن» الاغ و بار دادن» یعنی چی، تا متوجه روابط شخصیت‌ها و در نهایت معنای حکایت شویم. در مورد داستان‌نویسی با مسایل روز هم همین‌طور است. در میان متن‌های دهه چهل و پنجاه شمسی، انبوهی از داستان‌هایی است که ما امروزه از خواندنش لذتی نمی‌بریم، چون نویسنده برای خوانندگانی در زمانۀ خودش نوشته بوده. اما داستان‌هایی هم هستند که طوری فضاسازی و شخصیت‌پردازی کرده‌اند که بعد از گذشت نیم قرن، ما خودمان را کاملاً در آن محیط و فضای داستان حس می‌کنیم و متوجه روابط شخصیت‌ها و فضای داستان می‌شویم. چنین داستان‌هایی ماندگار هستند.

منتقد : احسان رضایی


متولد ۱۳۵۶ تهران، داستان‌نویس و منتقد ادبی. پزشکی خوانده است، ولی اغلب او را به مطالبش در هفته‌نامه همشهری جوان» می‌شناسند. در نشریات دیگر مثل همشهری داستان» یا کرگدن» هم می‌نویسد. مجری-کارشناس برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی مختلف دربارۀ کتاب (کتاب باز، کاغذ رنگی، الف، شهر قصه) بوده. تألیفاتش در زمینه تاریخ و ادبیات است.

 


سلام با وفاترین!
خبرت هست که همه دارایی این شاعر شوریده حال، شعرهایی است که خوشه‌ خوشه از گندمزار وجود تو چیده می‌شود؟!
با تو هر روز معجزه ای تازه رخ می‌دهد و من درخت پیری هستم که از یُمن خورشید نگاهت در پاییز جوانه زده‌ام چون بهاران.اما این روزها با احساسی پُر از تاول کوچه‌های دلتنگی را طی می‌کنم تا به تو برسم.
چندی است تقدیر ناجوانمرد، دورم ساخته از کعبهٔ وجودت. در آرزویم که روزی به حجِ تن‌ات نائل آیم.
تا رسیدن به مکهٔ آغوشت همهٔ راه‌ها و مسیرها را می‌پیمایم؛ مهم نیست چند صباح به طول می‌کشد؛ همین‌که به تو خواهم رسید، برایم کفایت می‌کند.
خیالت، کلاغی شده، سمج! لحظه‌های فراق را نوک می‌زند.
قوّتِ قلبِ من!
باید بدانی که جانِ دقایقم به حضور سبز تو بسته است.
دیدارت را آرزو است؛ بی‌تو ثانیه‌هایم پُر از سکوت بی‌برکت و دلشوره است. صدای دلتنگی‌هایم را می‌شنوی؟!
دعا کن این جدایی زودتر پایان بیابد.
آمین!

 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


مجله‌ی عکس‌های قشنگ


 


عنوان مجموعه اشعار : سپید
شاعر : سعید فلاحی


عنوان شعر اول : دنیا اگر تو را نداشت
دنیا اگر تو را نداشت
چگونه می شد خندید؟
آفتاب کسل طلوع می‌کرد!
پرنده در قفس می‌مرد
و جنگل همیشه در مه جا می‌ماند

دنیا اگر تو را نداشت
گلی نبود
چشمه ای نمی‌جوشید
و آواز قناری‌ها را
هیچکس جدی نمی‌گرفت.

دنیا اگر تو را نداشت
عطر‌ها بو نداشتند!
گلفروش‌ها پژمرده می‌شدند
و خاک، کتاب‌ها را می‌خورد!

دنیا اگر تو را نداشت
"فاصله" غمگین نبود
هیچ‌کس دلتنگ نمی‌شد
و سخت می‌شد، دلِ من
سرد می‌شد، دست‌هایم
و بوسه و آغوش
فراموشم!

دنیا اگر تو را نداشت.
دنیا جهنم می‌شد
آدم‌ها را افسرده می‌دیدی!
نسل‌ها منقرض 
و درد و زخم و تنهایی
همه را از پای در می‌آورد.


عنوان شعر دوم : حق با چشم‌های توست
حق با چشم‌های توست
و لب‌های گس ات
و نگاهت که مزین است به غم
حق با چشم‌های توست
تو با آن مربای لبخندت
و شکوه زیبای تخت جمشیدی ات
در غربتی تلخ
در آغوش مادر
حق با چشم های توست
اما در این شهر سیمانی
رویا، وهم و خیال
به کار نمی آید
زیر برف یادت،
تنی را گرم نمی کند
و دستان مهربانت
چتری خوب برای روزهای بارانی نیست
حق با چشم های توست
اما اینجا حق تقدم با چشم و ابرو نیست
اختیار و انتخاب بر باد شد
و از گلویمان
جز اندوه نمی‌بارد
حق با چشم های توست
اما اکنون
در این زمستانِ لال
حرفی
حقی
چاره ای نمی ماند.

عنوان شعر سوم : بغض
غمگینم
اما عکس هایم، هنوز لبخند میزنند.
و این شعر
سندی است از دلتنگی هایم
در این شب های بی پایان
ماه من!
بانوی مهربانم
تو را با تمام خویش،
دوست دارم
تو تنها مضمونِ 
عاشقانه های جهان هستی
ای دلیل بهارهای هر ساله
ای سبزِ پر طراوت
ای آب، آفتاب، ای خاک!
زندگی،
لای انگشت هایِ تو پیچیده
و پرندگان عاشق،
بر شانه های تو آواز میخوانند
اما افسوس
اینجا،
هیچ چیز از آن من نیست 
جز نبودنت!
حیف دلتنگی زبان ندارد
تا بگوید تو را، 
دوری ات چه ها بر سرم آورده
و کاش تو شاعر بودی
شعر می خواندی!
میدانی؟
شعر به قافیه نیست 
بغض است انباشه، 
درون گلو!

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

نقد این شعر از : مجتبا صادقی

خدایش بیامرزاد دوست نازنین هنوز و همیشه‌ام، غلامرضا، تصویرهایی در شعرهایش داشت که هرگز نمی‌شد از آن‌ها لذت نبرد، در واقع اجرای بی‌نظیری از نوشتار استادانه‌ی متن و خلق تصویر ارائه می‌کرد، به قدری استادانه که حتا مخاطب معمولی را هم به شگفتی وامی‌داشت، مثلا این تصویر؛ و من گوزنی/ که می‌خواست قطار را با شاخ‌هایش/ نگه دارد» غلامرضا بروسان» با همین تصاویر، مورد تحسین جامعه ادبی بود و هست، یادش روشن باد که هم در شعر و هم در دوستی، بی‌مانند بود.
معتقدم اگر تعداد تصویرهایی که یک شعر ارائه می‌کند، بیش از انگشتان یک دست باشد، دیگر نمی‌شود آن شعر را شعر گفت بلکه انگار یک کتاب مصور دست گرفته‌ای، یک کتاب کمیک استریپ که شعر را در آن تصویر کرده‌اند. در صور خیال» علامه شفیعی کدکنی پیرامون تصویرگرایی شاعران فرموده است؛ مرحله‌ای از شاعری، هنگام تثبیت تصاویر شعری و دور شدن از تجربه ها ی حسی است. در این دوره چند گونه کوشش شعری وجود دارد: نخست توجه بیش از پیش به تصویرهای انتزاعی و تجریدی و دیگر توجه به مسایل قراردادی و استفاده از علوم در خلق تصویرها و دیگر اینکه دوره‌ی مضمون سازی است و از نظر شکل تصویر، صور خیال خلاصه و فشرده می شود و تشبیهات جای خود را به استعاره می دهند.
با این جملات تشریحی به شرح شعرهای جناب سعید فلاحی» می‌رویم که سه شعرشان را پیش رو دارم، شعرهایی که هر کدام را به کتابی مصور می‌توان تشبیه کرد ، این که شاعر تمام تلاشش را معطوف به توصیف کند، و از کلام صرفا در جهت نشان دادن مناظری عاشقانه و شبه عاشقانه سود ببرد، جای تانی دارد، گمانم گم‌کرده‌ی تمام تصاویری که جناب شاعر بر آن‌ها تاکید دارد، خیال باشد، و نیز به گفته‌ی جناب کدکنی، خبری از مضمون‌سازی در این همه صورت‌بندی نیست، تصاویری که در شعرها آمده عمدتا فاقد درک بصری هستند و این یعنی انتزاع بر اجتماع غالب است، یعنی برای شعر شدن، آن‌قدرها تلاش نشده که برای تصویرسازی. به تعدد تصاویر هر سه شعر نگاه کنید؛ 

یک/ 
آفتاب کسل طلوع می‌کرد!
پرنده در قفس می‌مرد
و جنگل همیشه در مه جا می‌ماند
#
گلفروش‌ها پژمرده می‌شدند
و خاک، کتاب‌ها را می‌خورد!
#
دلِ من
سرد می‌شد، دست‌هایم
و بوسه و آغوش
فراموشم!

دو/
نگاهت که مزین است به غم
حق با چشم‌های توست
تو با آن مربای لبخندت
و شکوه زیبای تخت جمشیدی ات
در غربتی تلخ
در آغوش مادر
حق با چشم های توست
#
زیر برف یادت،
تنی را گرم نمی کند
و دستان مهربانت
چتری خوب برای روزهای بارانی نیست
#
از گلویمان
جز اندوه نمی‌بارد

سه/
عکس هایم، هنوز لبخند میزنند
#
ای دلیل بهارهای هر ساله
ای سبزِ پر طراوت
ای آب، آفتاب، ای خاک!
زندگی،
لای انگشت هایِ تو پیچیده
#
پرندگان عاشق،
بر شانه های تو آواز میخوانند

تصاویری که متاسفانه یک وجه مشترک دارند، هیچ‌کدام دل را نمی‌لرزاند، هیچ‌یک ناب و بکر نیستند، گمان می‌کنم تاثیر شاعر از دیگران، در این خصیصه بیشتر از سایر تقلیدهاست، از دیگر معایب کارها، تکرار ناشیانه‌ی یک ترجیع گفتاری‌ست، در شعر نخست این ترجیع، از شدت بازگفتن، نوعی ابتذال روایی را باعث شده دنیا اگر تو را نداشت» نه تنها باعث فرم‌سازی و قوام گرفتن شعر نشده (خاصیت تکرار در شعر، فرم بخشیدن است) بلکه سبب به سخره غلتیدن متن نیز، شده است، در شعر دوم نیز ترجیع، آزار دهنده است حق با چشم‌های توست» با دلایلی که برشمرده می‌شود، هم‌گرایی و هم‌پوشانی معنایی و حتا کلماتیک ندارد، این تکرار نیز به دلیل عدم فضاسازی ذهنی، متن را به چاله‌ای برای پریدن مخاطب تبدیل کرده و تکراری که مثلا در شعر پنج عصر، لورکا» موجب جار زدن و چالش مخاطب و درگیری عاطفی با لحظه‌ی اعدام در ساعت پنج عصر» می‌شود. در این شعرها اما به راست‌قامتی آن شعر، علیرغم تکرارهای مدام یک جمله، نشده و فراوان دوری و دیری بین این دو شعر ایجاد کرده است.
زانا کردستانی» عزیز، مداومت در سرودن و بهره‌گیری از عنصر زبان به جای تصویر، به مراتب می‌تواند شخصیت شعری شما را ارج ببخشد و فضل باری‌تعالی امیدوارم پشت و پناه شما و واژه‌های از این به بعدتان باشد، رنج‌تان اندک و گنج‌تان افزون باد

با سپاس و احترام
ارادتمند، مجتبا صادقی
شیراز / آذر ۹۸

 

منتقد : مجتبا صادقی

 

شاعر، نویسنده و رومه نگار/ برنده کنگره‌ها، نشست‌ها و جشنواره‌های مختلف ادبی از 1375 تا هنوز/ داوری بیش از پنجاه مسابقه و رقابت ادبی، از دانش‌آموزی و دانشجوبی تا آزاد/ تالیف‌ مقالات و نقدهای متعدد در مطبوعات/ و

 


❆ #دوست داشتن تو:

 

دوست داشتن تو
هر روز من را
می‌میراند و زنده می‌کند
رستاخیزی است
دوست داشتن تو
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


″اوس(استاد) عزیز″ پُکی به سیگارِ لایِ انگشتانش زد و کنار پنجره رفت. پرده را کنار زد و به خیابان نگاهی انداخت. 
نم‌نم بارانِ بهاری، مردمِ عابر را مجبور کرده بود که چتر بر سرِ خود بگیرند. عده ای هم که چتر نداشتند در کنار ساختمان هایِ بلند راه می‌رفتند که کمتر خیس شوند و تعدادی هم با قبول دست پر لطف و برکت باران، عاشقانه زیر نم‌نم باران قدم بر‌می‌داشتند.
- بزار یه خورده هوایِ اتاق عوض بشه.
و با گفتن این حرف‌ها، ″اوس‌ عزیز″ پنجره را باز کرد. همراه با صدای خشک و گوش خراش باز شدن پنجرهٔ آهنی، زنگ زده، موجِ خنک و مطبوعی از هوای بیرون، وارد اتاق شد.
″اوس‌ عزیز″ پکی دیگر به سیگارش زد و بعد بقیه‌اش را داخل زیر سیگاریِ روی طاقچه له کرد. دود ضعیف و ملایمی از ته ماندهٔ سیگار له شده در هوا به رقص در آمد و با ناز و به ظرافت خود را بالا کشید و چند ثانیه بعد محو و ناپیدا شد. ″اوس‌ عزیز″ در حالی که دود سیگارش را از بینی خارج می‌کرد، کنارِ ″فاطمه‌ خانم″(همسرش) نشست. با لبخندی بر لب، دستی بر روی موهای سیاه و ژولیده اش کشید و گفت: هوایه خوبیه! نه!؟
″فاطمه‌ خانم″ با اشارهٔ چشمان‌ اش، به شوهرش پاسخ داد.
″اوس‌ عزیز″ دستی به سبیل‌ کلفت و خوش فرم‌اش آورد و باز  گفت: نخواستم هوایِ به این خوبی رو برات خراب کنم! حیفِ این هوا نیس که با دود سیگار خراب شه؟!
و ″فاطمه‌ خانم″ دوباره با چشمان زیبا اما بی‌روح‌اش جواب‌اش را داد. مدت‌ها بود که چشمان‌اش وظیفهٔ زبانش را بر عهده گرفته بود!.
″اوس‌ عزیز″ سال‌ها بود به این روش پرسش و پاسخ عادت داشت. دقیقأ شش سال بود که ″فاطمه‌ خانم″ سکته کرده و از سر به پایین فلج شده بود و دیگر توانایی سخن گفتن، نداشت. طی این سال‌ها ″اوس‌ عزیز″ هم عاشقانه، بدون گله و خستگی، از او مراقبت و تیمار می‌کرد. لباس‌هایش را عوض می‌کرد. حمام می‌بُرد. برایش موسیقی می‌گذاشت و گاهأ اگر دل و دماغی هم داشت، برای همسرش آواز سر می‌داد. نهار و شام می‌پخت و با حوصله به همسرش می‌داد. هفته ای یکبار در هر عصر جمعه، ناخن‌های دست و پایش را با ناخن‌گیر کوتاه می‌کرد و اگر حوصله اش را داشت، ناخن های بی رنگ‌اش را لاک، می‌زد. دو سه روز، یکبار موهایش را شانه می‌کرد و صورت‌اش را سرخ‌آب، سفید آب می‌کرد. شب های پنجشنبه بلااستثنا او را به رستوران می‌برد و شام را بیرون می‌خوردند. همیشه برای همسرش سوپ سفارش می‌داد. خلاصه چند سالی می‌شد که تمام وقت و غم و هم ″اوس‌ عزیز″ فقط عشق‌اش، فاطمه خانم شده بود. عشق به او آموخته بود که صبور باشد. برای اوس عزیز عشقِ فاطمه خانم، بهاری بود که هیچوقت پاییز نمی شد. 
سردی هوا سرِ طاس و از مویِ ″اوس‌ عزیز″ را اذیت می‌کرد و اما بخاطر همسرش پنجره را باز گذاشت. پتو را روی ″فاطمه خانوم″ کشید و خودش کنارش، روی تخت نشست. ″اوس‌ عزیز″ به یادِ روزهای خوشِ گذشته افتاد. به یاد روزی که آخرین بار، همراه ″فاطمه ‌خانم″ برای زیارت ″شاه‌ عبدالعظیم″ رفتند. انگار قرار نیست آن روزها دیگر بار تکرار بشود. چند سال است که همسرش منتظر است که خدا، مرگ را به او ارزانی بدهد. حتی خودش بر خلاف میل باطنی‌اش، آرزو دارد که خدا این هدیه را به همسرش بدهد تا که از این نوع زندگی پر رنج و مشقت رها گردد. دیگر تحمل غم و غصه خوردن همسرش را نداشت. هر روز جلوی چشمانش ضعیف تر و نحیف تر از روز گذشته می‌شد. این ماه نسبت به ماهِ قبل حدود چهار کیلو وزن کم کرده بود.
در همین افکار و خیالات، با صدای زنگِ در، یک مرتبه از جا پرید و رفت در را باز کرد. ″حمید″ پشت در بود.
- به‌به! سلام حمید جان! خوبی پسرم؟! بیا تو عزیزم. بفرما!
″حمید″ پسر همسایهٔ قدیمیِ آنها بود که شش سال می‌شد که از هم دور شده بودند. بعد از سکتهٔ ″فاطمه خانم″، ″اوس‌ عزیز″ ترجیح داده بود که به جای خانهٔ بزرگ و ویلایی به یک آپارتمان کوچک و جمع و جور بروند. ″اوس‌ عزیز″ حاضر نبود برای همسرش پرستار بگیرد و دوست داشت خودش شخصأ کارهای او را انجام بدهد. و به نظرش نظافت و مرتب کردن‌ِ خانهٔ آپارتمانیِ نقلی، راحت تر از یک خانهٔ ویلایی و بزرگ بود. 
″حمید″ تقریبأ هر روز به دیدن آنها می‌آمد و ساعتی در کنارشان بود و اگر کار یا خریدی داشتند انجام می‌داد، بعد می‌رفت. دیدار و ملاقات ″حمید″ برای ″اوس‌ عزیز″ هم اهمیت پیدا کرده بود. اگر روزی نمی‌آمد، شب خواب به چشمان ″اوس‌ عزیز″ نمی‌نشست.
″حمید″ طبق معمول هر روز ″اوس‌ عزیز″ را در نظافت و مرتب کردن خانه کمک کرد و بعد از کمی استراحت از آنها خداحافظی کرد و رفت. با رفتنِ حمید، دوباره ″اوس‌ عزیز″ با ″فاطمه خانم″ تنها ماند. غمی سنگین بر سینه اش نشست و بغضی غریب راهِ گلویش را گرفت. سیگاری روشن کرد و با لب‌های قهوه‌ای رنگ‌اش پک عمیقی به آن زد. باورش شده بود که سیگار غم و اندوه‌اش را کاهش می‌دهد. اما این تنها یک خوش‌خیالی محض بود. هرگز با کشیدنش آرامش نیافته بود، تنها برای دقایقی به فراموشی دست می‌یافت.
با صدای آه و نالهٔ همسرش، توجه‌اش به او جلب شد و خودش را به او رساند. کنارش نشست و سرش را به معنایِ چیه؟ تکان داد.
- تشنته؟!
با هر حرکت چشمان همسرش، خواسته و منظورش را درک می‌کرد. از جا بلند شد و سراغ یخچال رفت و پارچِ آب را بیرون آورد و لیوانی پر کرد و به آرامی به او داد.
•••••
نزدیک سحر بود و ″اوس‌ عزیز″ هنوز در رختخواب‌اش بیدار بود و غلط می‌خورد. گاهی گردن و شانه هایش را می خواراند و گاهی پاهایش را تکان می‌داد. نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. به زور عقربه هایش قابل تشخیص بود. ساعت چهار و نیم بود. دستش را تکیه‌گاه گردنش کرد و به سقف نگاه‌اش را دوخت. با انگشتان پاهایش بازی می‌کرد. روی سقف را ترک‌های ریز و درشت پوشانده بوده، اما به آنها توجه‌ای نداشت، بلکه در فکر و خیالات خود غرق بود. خیالی جز روزهای شیرینِ سلامتی همسرش در ذهن نداشت. آرزو داشت همسرش بهبودی بیابد تا دوباره آن روزهای شاد و شیرین متولد شوند. به یاد گذشته‌های دور افتاد. زمانی که برای نخستین بار همسرش را دید و دل به مهرش بسته بود. دخترکی خجالتی با چادری گُل‌گلی با حیایی پیدا در صورت و چهره اش. آن حیا و شرم را هنوز در چشمان و چهرهٔ همسرش می‌دید.
آهی بلند از عمق سینه کشید و از رختخواب برخواست و سراغ پاکت سیگارش رفت. گاهی آدمی همهٔ دلتنگی هایش را در یک آه خلاصه می کند. و اوس عزیز بعد از وفات فاطمه خانم بارها این آه را سر کشیده بود. در وجودش یک حسرت همیشگی ریشه دوانده بود که تنها با اندیشه به یادِ مهربان معشوقهٔ سفر کرده اش، از بین می‌رفت. 
سیگارهایش رو به اتمام بود. فندک‌اش را از روی میز تلفن برداشت و سیگار را به آتش کشید و با سیگارِ روشن، به رختخواب برگشت. دیگر سیگار هم توهمات و افکار مشوش‌اش را آرام نمی‌کرد. فکرهای گوناگون به ذهن‌اش خطور می‌کرد. از تنِ علیل همسرش گرفته تا قسط‌های عقب افتادهٔ وام معیشتی بازنشستگان و اینکه فرزندی ندارند در این دوران سخت و تنهایی، عصای دستشان بشود. یادش افتاد که سالهاست به سرِ قبر پدر و مادرش نرفته است. دلتنگشان شد. در دل فاتحه‌ای برای هر دویشان فرستاد و با خود عهد بست که هفتهٔ آینده به اتفاق فاطمه خانم به روستایشان برود سرِ خاک آنها. فکرهای جورواجور دیگری به سراغش می‌آمد. بدون اینکه به سیگارش پک بزند، سیگار می‌سوخت و ذره ذره از خاکستر آتشین‌اش بر روی پتو می‌افتاد و غافل از آن، در افکار خود غوطه‌ور بود.
با برخاستن بویِ پتویِ سوخته، ″اوس‌ عزیز″ از خیالات پرید و دستپاچه با کف دست، قسمت سوختهٔ پتو را خاموش کرد. سوزش دردناکی در دستش احساس می‌کرد اما توجه ای به آن نکرد. دیگر بی‌خیال سیگار شد و پتو را روی خود کشید و خوابید. 
چشمانش هنوز گرم نوازش خواب نشده بود که با صدایِ ناله‌های ″فاطمه خانم″ هوشیار شد. پتو را از روی خود کنار زد و چهار دست و پا به طرف همسرش رفت. 
ناله های ضعیف اما دردناکی از فاطمه خانم بلند می‌شد. ″اوس‌ عزیز″ دست سفید و بی‌رمق همسرش را در دستان‌اش گرفت و پرسید: کجات درد میکنه عزیزم؟!
نگاهی به چهرهٔ زیبای همسرش انداخت. صورت‌اش همچون برف، سفید و سرد شده بود. چشمانِ کم سویش که هر شب با اشک می‌بست، درشت و گشاد شده بود. 
حالت صورتش از وضعیت وخیم درونش حکایت می‌کرد. ″اوس‌ عزیز″ با ترسی که به درونش راه پیدا کرده بود، سریع سراغ دارو هایش رفت. چند قرص و کپسول مختلف به خوردِ همسرش داد به این امید که معجزه ای بشود و حال وخیم‌ اش، تسکین بیابد‌ اما فایده ای نداشت. ناله های فاطمه خانم بلند و ممتد می‌شد.
از وضع و احوالش، سردرگم و دیوانه شده بود. عاصی و پریشان دور و بر فاطمه خانم می‌چرخید. کاری از او ساخته نبود و همسرش همچنان از درد در عذاب بود. شمارهٔ اورژانس را گرفت و از آنها کمک طلبید و خود عاجز از هر کاری، کنار عزیزش نشست. روایت چشمان‌اش، حکایت مرگ و رفتن بود. رفتنی که سال ها فاطمه خانم منتظر پیش آمدش بود. ″اوس‌ عزیز″ با چشمانی اشکبار و دلی اندوهگین، همسرش را در آغوش کشید و به سینه فشرد. نگاه بارانی اش را به چشمان معشوق‌اش دوخته بود. چشمان پر از اشک ″فاطمه خانم″ خانهٔ مرگ شده بود. 
قبل از اینکه اورژانس برسد، ″فاطمه خانم″ با چشمانش از شوهرش خداحافظی کرد و آرام و سر خوش در آغوش یارِ با وفایش آرام گرفت و سالها درد و محنت اش پایان یافت.
با رفتنش، ″اوس‌ عزیز″ دلشکسته ترین مرغِ عاشق شد. همچون مرغِ عشقی که جفتش را از دست داده باشد زبان بست و آرام و بی حرکت خیره به کنجِ اتاق شد.
•••••
در مراسمِ خاکسپاری، بعد از رفتن همهٔ حاضرین، ″آقا  رسول″ پدر ″حمید″، ″اوس‌ عزیز″ را از روی قبر بلند کرد و با خود برد و سوار بر ماشین کرد و رفتند. 
هر چند همهٔ اطرافیان با ابراز تأسف و ناراحتی، خود را در غمِ ″اوس‌ عزیز″ شریک می‌دانستند اما غم و غصهٔ درگذشت ″فاطمه خانم″ بر او بسیار سخت و جانگداز بود.
•••••
سیگارها یکی بعد از دیگری دود می‌شد اما غم و غصهٔ ″اوس‌ عزیز″ همچنان پا بر جا بود. خیالات و خاطرات ″فاطمه خانم″ لحظه ای او را تنها نگذاشته بود‌.
از غمِ از دست دادن یار و همدم زندگی اش، بسیار بر او سخت رفته بود. هر لحظه همسرش را پیش رویش می‌دید که دست‌اش را به طرفش گرفته و او را صدا می‌زند.
غروب لباس پوشید و آرام و با وقار به طرف پارکِ محله رفت. کمتر از پنج دقیقه با خانه‌اش فاصله داشت. پارکی خلوت و دنج که بیشتر بچه‌ها در آن به فوتبال می‌ پرداختند. 
″اوس‌ عزیز″ بر روی یکی از نیمکت‌های سیمانی که دور از هیاهوی بچه‌ها بود، نشست و عصایش را تکیه‌گاه چانه‌اش کرد و به فکر فرو رفت. 
قلب کوچک و خسته و شکسته اش طاقت و تحمل غم از دست دادن همسرش را نداشت. احساس کرختی در پشت گردن‌اش می‌کرد. سمت چپ سینه اش تیر می‌کشید. ″فاطمه خانم″ کنارش بر روی نیمکت نشست و با لبخندی که شش سال می‌شد از روی صورتش محو شده بود، گفت: پیرمرد! نمیگی میچایی که دم غروب زدی بیرون؟!
باور کردنی نبود، فاطمه خانم حرف می زد!.
″اوس‌ عزیز″ مست از لبخند و حرف های همسرش، بدون اینکه جوابی بدهد عاشقانه به تماشایش ادامه داد. 
ساعتی دو نفری آنجا نشستند. بعد هر دو، دست در دست هم، از روی نیمکت برخواستند و رفتند.


سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
- بازنویسی بر داستان سفرهٔ عشق»


محبوب من
تن تو دشتی پوشیده از سبزه است
که بر دامنت اطراق کرده‌اند پروانه‌ها 
چشمانت ابری است 
پر از ترانهٔ باران 
و آغوشت 
پنجمین فصل سال است 
مطبوع تر از بهار 
گرم چون تابستان 
رنگین چُنانْ پاییز 
و بکر و رویایی همچون زمستان 
زیبایی تو 
شعری است 
از غزل‌های حافظ
به تمام لهجه های جهان.
 
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده و مهربان
 خداوند گل های رنگا و رنگ
خداوند پروانه های قشنگ
 خداوند ماه و خداوند آب
آفرینندگارِ نور و آفتاب
 خداوند دریا و باد و باران
خداوند بخشنده ی مهربان
 خداوندی که از همه برتر است
که او اولین بوده و آخر است
 خدایا به ما مهربانی بده
دلی بزرگ و آسمانی بده
 دلی صاف باشد و زلال تر از آب
دلی پر نور باشد و گرم چون آفتاب

 

 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


مرا ببخش. 
که بیزارم 
از خانه‌ای که تو در آن نیستی!
از پنجره‌هایی که بسته اند
و تو در آن پیدا نیستی!
و دلخوش نمی‌کند مرا
عطر هیچ یاسی

 مرا ببخش.
که هزار تکه‌ام،
و هیچ اتفاقی 
بیدار نمی‌کند
نیمه‌ی در خود فرو رفته‌ام را 
و هیچ دکتری با قرص‌های لعنتی اش،
کاری از دستشان بر نمی‌آید.

 مرا ببخش.
که با موسیقی لبخندت
نمی‌رقصم
و تنها
تکیه می‌دهم،
به درخت خیالاتم 
و فکر می‌کنم 
به تمام روزهایی که 
فانوس» سهم ما از روشنی بود.


 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


بشکن چینی نازک تنهایی من را.


 
اگر بتوانم تو را در یک کلمه توصیف کنم، بی تأمل خواهم گفت: عشق»!
آری، ای عشق هر بار در قنوت نمازهایم می خوانم: ربنا آتنا فی دنیا لیلا و فی الآخرة لیلا و قنا عذاب دوری لیلا»
باور کن، از اینکه عاشق توام احساس غرور می‌کنم.
هر وقت یادِ تو می‌اُفتم؛ در ذهنم مهربانی خطور می‌کند. چگونه می‌توانم تو را تصور کنم و حسرتی غریب بند بندِ بدنم را نلرزاند؟!
خودت بهتر می‌دانی که لحظات انتظار چقدر سنگین می‌گذرند. اگر گذرت به این حوالی افتاد؛ نزد من بیا، شاید بشکنی چینی نازک تنهایی من را.

 

 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)



❆ #سیاه:
نینوا رنگ سیاهی بود
بر صورت تاریخ
به دست مردمی رو سیاه
 
❆ #قرآن:
سرِ قرآن را نیزه کردند
به کربلا
مدعیان پیروی از قرآن
 
❆ #جهل:
جهل که باشد
کوفه و کربلا فرق ندارد
پروانه را می زنند سر
به جهل
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


 

❆ #تصویر: 
هرچه تصویر را
شسته ام از ذهن
در قاب دلم تنها
تصویر تو را آویخته ام
 
❆ #تردید:
تردید نکن
پرده ی شک را بزن کنار 
می ترسم بکُشد ما را روزی
دردِ تردید
 
❆ #رویا:
کلاغی که رویاهایم را
در گوشهٔ باغ چال کرد 
کاش می دید 
چقدر رویایم شاخه کشیده است
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


❆ #آیینه:

 

خود در آیینه دیدم
و کاش می‌دانستم
چه می‌بیند در من آیینه

 

 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


- بابایی زود برگردی! امشب تولدته! یادت نرفته که؟!
- نه دختر خوشکلم! یادمه!
- با مامان میریم برات کیک می‌گیریم!
- مرسی عشقِ بابا!
- زود برگرد؛ دیر نکنی، ها!
″علی″ پیشانی دخترش را بوسید و گفت: باشه بابا جون، زود میام!
″نرگس″ با شوق و ذوق بسیار، پدرش را در آغوش کشید و گونه های سوخته و بی روح اش را غرق بوسه کرد. دخترک سه ساله، عاشق پدرش بود و امشب که شبِ تولد پدرش است، او بیشتر ذوق زده و خوشحال بود تا کسی دیگر، به همین خاطر اصرار داشت که پدرش در بازگشت از کار دیر نکند.
″علی″ دستی بر موهای حنایی و بلندِ ″نرگس″ کشید و بلند شد. دل اش نمی‌آمد که دستان زبر و خشن‌اش را بر پوست لطیف صورت دخترش بکشد.
″نرگس″ عاشق لبخندهای پدرش بود. در پاسخ لبخند زیبای بابا علی، خندید و خودش را به دامان مادرش انداخت و گوشه ی پیراهن مادرش را در دست گرفت.
″علی″ با همسر و دخترش خداحافظی کرد و از خانه خارج شد. او یکی از ده‌ها کارگر معدن شهر بود و روزانه بیش از ۱۲ ساعت در دل آن معدن عمیق مشغول به کار بود. ″علی″ و هفت نفر دیگر از کارگرها در عمق ۱۳۰۰ متری ″معدن البرزگان″ در سایت تخریب و حفاری لاشه سنگ ها مشغول بودند.
ساعت هفت صبح، مینی‌بوسِ سرویس معدن در ایستگاه محله ی آنها توقف می‌کرد تا که ″علی″ و چند نفر دیگر از کارگران معدن را سوار کند. باید عجله می‌کرد که زودتر به سرویس برسد.
داخل مینی‌بوس، تعدادی از کارگرها چرت می‌زدند و تعدادی دیگه با هم پچ‌پچ می‌کردند، برخی هم بدون هیچ عکس‌العملی فقط جلو را نگاه می‌کردند و کاری به هیچ چیز نداشتند. ″سجاد″ یکی از همکاران صمیمی ″علی″، سر شوخی را با او باز کرده بود و سر به سر ″علی″ می‌گذاشت.
- قیافه ات چه نورانی شده علی!
.
- انگار رفتنی شدی داداش!
″علی″ جز لبخند شیرین و زیبایش پاسخی برای حرف های سجاد نداشت. 
پنجشنبه بود و طبق روال پنجشنبه‌ها، معدن یک ساعت زودتر تعطیل می‌شد.  
از لحظه ای که ″علی″ پا از خانه بیرون گذاشته بود دلشوره ای غریب وجودش را گرفته بود. چهره های معصوم و نگران همسر و دخترش در ذهن‌اش نقش می‌بست. دست و دلش به کار نمی‌رفت. تند تند به ساعت مچی‌اش نگاه می‌انداخت. تا ساعت نهار یک ساعت دیگر باقی مانده بود. تصمیم داشت که حتمأ سر نهار به خانم‌اش تلفن کند تا از دلنگرانی خلاص شود. دلشوره و اضطراب او را کلافه کرده بود. خیالات و توهمات گوناگون در ذهن‌اش می‌گذشت.
کار تراش و تخلیهٔ نخاله‌های سایت تمام شده بود. برای بعد از نهار کار چندانی نداشتند. همکارانش زودتر از سایت خارج شدند. او و ″مش‌رجب″ برای جمع آوری وسایل اضافی مانده بودند. وسایل کار را از عمق معدن بیرون می‌کشیدند تا بعد ظهر آنجا را تخلیه و آماده انفجار کنند. ″مش‌رجب″ بیست متری از ″علی″ فاصله داشت که ناگهان تخته سنگی بزرگ از بدنهٔ معدن جدا شد و بر روی ″علی″ افتاد. ″مش‌رجب″ دست‌پاچه و ترسیده، خود را به محل ریزش رساند. نه اثری از علی پیدا بود و نه صدایی از او می‌شنید. بلافاصله به مسئولان ایمنی و بهداری معدن بیسیم کرد و اتفاق را برایشان تعریف کرد. بعد از دقایقی کارگران برای رهاسازی ″علی″ وارد سایت شدند. با تلاش فراوان سنگ‌های بیشمار را از روی ″علی″ برداشتند و پیکر نیمه جانِ غرق در خون و خاک او را بیرون کشیدند و سوار بر آمبولانس به بیمارستان منتقل کردند.
•••
هوا تاریک شده بود و چند ساعتی بود که ″نرگس″ منتظر بازگشت پدرش بود. مادر ″نرگس″ چند بار شمارهٔ موبایل پدرش را گرفته بود اما جوابی دریافت نکرده بود. دلشوره در وجودش راه پیدا کرده بود. 
حدود ساعت ده شب، ″رضا″ دایی ″نرگس″ به خانه ی آنها آمد و ماجرا را برای خواهرش تعریف کرد و آنها را با خود به بیمارستان برد.
″نرگس″ با دیدن لبخند سردِ نقش بسته بر لب‌های پدرش، غمگین شد. آرزو کرد که پدرش از جا برخیزد و او را در آغوش بکشد. قطره ای اشک از چشم اش سُر خورد و از گونه هایش لغزید و بر زمین افتاد. لبخند ″نرگس″ هم مانند لبخند پدرش پژمرد و هاله ای از غم و اندوه بر صورت زیبایش پرده کشید.
شدت جراحات و شکستگی‌هایِ ″علی″ بالا بود. تا آن ساعت چند عمل جراحی شده بود. درصد میزان هوشیاری اش پایین و تنفس‌اش مشکل داشت. فقط خدا می توانست بابا علی را دوباره به نرگس باز بگرداند.
•••
″علی″ همان شب پیش‌روی چشم‌های اشک آلود ″نرگس″ و مادرش با همان لبخند زیبایش که همیشه بر لب‌های سردش نقش داشت، جان داد.
معدن روزهای بعد باز به تولیدش ادامه داد اما دیگر کسی لبخند ″علی″ را ندید، همانند لبخند محو شده ی ″نرگس″.

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

- تقدیم به علی کوهساری کارگر ۳۵ ساله ی معدن البرزگان که روز پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۸ در اثر حادثه ی سقوط سنگ در عمق ۱۳۰۰ متری معدن درگذشت. (یادش گرامی)


❆ #پاییز:

 

پاییز پر از دلتنگی است
با خش‌خش برگ‌های کنار جاده
ترکیده دل انار‌های سرخ
و خرمالوی روی درخت 
که تا آخر پاییز منتظر است

 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


تو درخت سبز تناوری
که شاخه‌هایت در هر بهار
گنجشک های شهر را 
بی منت، به مهمانی می‌خواند
و من
پیرمردی خسته را می‌مانم
که شخم زده
تمام خاک سرزمین اش را
از غرب تا شرق
و اکنون زیر سایه ی آن درخت
خستگی یک روز سخت را 
از تن بیرون می‌‌کند.


 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


- بطلان یک فرضیه:

 

قبل از تو
        از عشق
               از شعر
و تمام زن‌های جهان بیزار بودم 
تو آمدی 
و با آمدنت، 
تمام فرضیه هایم را
باطل کردی!
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


سلام به تو و صبح زیبای ظهورت!
می‌دانم یک روز خواهی آمد و در همهٔ شعرهای شاعران نام تو جاری خواهد شد. و دل همهٔ مردم، به زلالی شبنم‌های بر گلبرگ نشسته خواهد شد.
به تمام گنجشک‌های شهر سپرده ام، ساعتِ آمدنت، گُل‌های خواب‌آلود را بیدار کنند و این شهر دلتنگ را، عطر‌آگین قدم های مبارک‌ات کنند.
تصمیم گرفته ام وقتی که آمدی، بر جایِ قدم‌هایت بوسه بکارم. کاش در آن هنگام فراموشم نشود.
ای مشرقی ترین مردِ تاریخ!
ای وارث خورشید.
در مسیر آمدنت چشمهایم را گم کرده‌ام. کاش فردای طلوع‌ات زودتر برسد. تمام دیوارها را خراب کنی و پنجره‌ها را بگشایی و غروب‌های تلخ را خط بزنی.
به شوق دیدارت؛ هزاران کبوتر از قلبم به سمت تو بال می‌گیرد. مگر من چه دارم جز قلبی خسته از هجران، تا مژدهٔ آمدنت دهم.
باورت باشد که تنها افتخارم این است که عاشق تو هستم.
و تنها دعایم:
                       خدایا مرا عاشق بمیران!
                        اللهم کل لولیک الفرج صاحب عصر و امان.

 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)



 ❆ #شبیه:
شبیه من دلتنگ می شوی روزی
قبول کن
انسان به آنچه باور دارد
شبیه می شود
 
❆ #شعر:
نسیمِ شعرم
ضعیف‌تر از آن است
که پنجره‌ی دلت را
به لرزه درآورد
کاش یک‌باره شعرم طوفان می شد
 
❆ #جمعه:
جمعه ها
حول حضور تو می چرخد
بیا تا رها شود
از اینهمه انگِ دلتنگی
جمعه ی بیچاره
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


عزیزترینم!
تا وقتی عطر نفس‌های تو در هوا جاری است، حالِ من و گنجشککان خیابان خوب است.
خوب که می‌گویم نه آنچنان که آرامشی در زندگی باشد؛ نه! بلکه آن اندازه که به امید دیدار تو زنده ام، وگرنه این شهر و آدم‌ها و خیابان‌های تکراری هیچ لطفی برای زندگی ندارند.


 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


مجموعه چامه 012


پنجشنبه ها:
پنجشنبه ها.
یادت،
شعری می شود وفادار
که تا پایان
مزار دلتنگی ام را
ترک نمی کند.


جمعه:
جمعه شد و باز نیامدی!
جمعه بی تو 
لعن شده، 
و بسیار نفرت انگیز است!!!


جمعه بی تو، دلم می میرد:
بے تو،
هر ثانیه،
صد بار، دلم مے گیرد
ڪلِ هفته به ڪنار
جمعه ولی.
فقط، کمی می میرد!


تاریخ انقضا:
 "دوستت دارم"
تنها جمله ای است که
تاریخ انقضا ندارد
هر چند که تو
باور نداری!


پدرم:
هر روز می بینم
پدرم را
لب برکه ی تنهایی هایش
با مو های پوشیده از برف
شبیه قویی است
پس از مرگِ جفت.


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


• منتظر:

 

چهار سهل است
چهل سال هم بیاید
در انتظار بازگشتت، می مانم
تا استخوان هایت را
از لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایم
و بذر گل های سوسن و یاس را 
در چشم های خشک ات بکارم
و پیشانی بند سرخ یا حسین(ع)
بر پیشانی ات
گره زنم.
 
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


❆ لب های شراب آلود:

 

هرگز شرابی ننوشیده ام
که مست شوم
همین لب های پر از مَی تو
شراب آلود ترین خُم دنیاست
بوسه ام برسان.

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


❆ دوست داشتنت:

 

دست خودم نیست!
جلویش را نمی توانم بگیرم
هر جا که باشد
فرقی نمی کند!
دوست داشتنت
از من سر ریز می شود.
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


- مرگ:

 

مرگ است
آن لحظه که تو 
ق 
    د
        م
            ق
                د
                    م 
دور می‌شوی از من
و دیگر نمی‌آید
جز خیالت
هیچ چیز به کار من.
و میان من 
تا رسیدن به تو
تنها
       سکوت است
که دم می‌زند
در آن هنگام
که تو
لب فرو بسته ای به حضور پر حرفت.
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


❆ بگو دوستم داری:

 

باز هم بگو
دوستت دارم
برای هزارمین مرتبه
راستش، دوستت دارم های تو 
راست هم که نباشد 
به دلم می نشیند. 

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_کوتاه
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


 • منتظر:


 چهل سال هم بگذرد (چهل سال گذشته و من هنوز منتظرم)
منتظرت می مانم
تا نفست را
لبخندت را
استخوان هایت را
از لوث ترکش های زنگ زده ی بیالایم
و در چشم هایت سوسن و یاس بکارم
و پیشانی بند سرخ یا حسینت را 
دوباره گره بزنم.

 

 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


حق با چشم‌های توست
و لب‌های گس ات
و نگاهت که مزین است به غم
حق با چشم‌های توست
تو با آن مربای لبخندت
و شکوه زیبای تخت جمشیدی ات
در غربتی تلخ
در آغوش مادر
 حق با چشم های توست
اما در این شهر سیمانی
رویا، وهم و خیال
به کار نمی آید
زیر برف یادت،
 تنی را گرم نمی کند
و دستان مهربانت
چتری خوب برای روزهای بارانی نیست
 حق با چشم های توست
اما اینجا حق تقدم با چشم و ابرو نیست
اختیار و انتخاب بر باد شد
و از گلویمان
جز اندوه نمی‌بارد
 حق با چشم های توست
اما اکنون
در این زمستانِ لال
حرفی
حقی
چاره ای نمی ماند.
 
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

 


سلام بر تو ای سردار دلها.
از وقتی که پدرِ شهیدم از پیش ما رفت، تو تمام نبودن‌هایش را برایم پر کرده بودی. اکنون با غمِ رفتنِ تو چه کنم؟!!
حاج قاسم، ای قاصم جباران، به خدا سوگند من و همهٔ همسالانم، نخواهیم گذاشت خون پاک تو به هدر برود و تا قصاص ترامپ تروریست و نوکرهایش، راحت نخواهیم نشست.
ای سردار رشید اسلام، مطمئن باش در گذار عمر و گذر ایام، ماه‌ها، فصل‌ها، سال‌ها و قرن‌ها، هیچ حادثه ای، یادت را از دل و جان و ذهن ما پاک نخواهد کرد.
یاد و خاطر تو، همچون تندبادی سخت بر پیکرهٔ دشمنان اسلام و ایرانِ عزیز می‌وزد و در همشان خواهد کوبید.
ای شهید سرافراز،
ای ای مدافع وطن،
ای پاسدار اسلام،
ای که تمام وجودت لبخندِ مهربانی بود و رنگ سبز لباست آرامش بهار. راه تو تمام همرزمانت تا پیروزی حق بر کافران ادامه دارد.
ما اینجا تنها به این امید نفس می‌کشیم که با هر نفس گامی به شهادت و دیدار دوباره‌ات نزدیک‌تر بشویم.
دعا کن در راه راستین و صراط مستقیم‌ات، مغضوب و گم کرده راه نشویم.
آمین.

 بهناز طیبی


عطر تن تو:


پنجره ها را باز بگذار
تا عطر تو
خیابان را در بر بگیرد
عطرِ تنِ تو
سِگرمه های
درهم شده ی جهان را
وا می کند.

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com
┗••━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━┛


داستان کوتاه دندان

 

ناخودآگاه و از شدت دندان درد، در جواب سوال دختر کوچکم که پرسید: مامان جون کجا میری؟
با عصبانیت و فریاد جواب دادم: میرم دندون بکشم!
رها، ناراحت و سرخورده، بدون اینکه حرفی بزند، به اتاقش رفت‌.
من که از درد دندان کلافه بودم، توجه ای به او نکردم. مشغول بستن بند کفش‌هایم بودم که رها با کاغذی در دست پیش من برگشت و گفت: بیا مامان جون، ناراحت نباش من برات کشیدم!
نگاهی به برگهٔ کاغذ انداختم، یک دندان را نقاشی کرده بود. با شرمندگی نگاهی کوتاه به دختر کوچکم انداختم و بغل‌اش کردم. 
دردِ دندانم به کلی فراموشم شد. انگار اصلأ درد نداشته است.

 

لیلا طیبی (رها)


 سلام.
امیدوارم حالِ تو و گلدانِ شمعدانی‌ها خوب باشد. همین‌که تو خوب باشی، حالِ من هم خوب خواهد بود. هر شب با شب‌بوهای باغچه برایت سلامتی آرزو می‌کنم. 
این روزها بیش از هر وقت دیگری، دلِ پر آشوبم بهانهٔ آمدنت را می‌گیرد. 
آمدی آفتاب با خود بیاور که هوای اینجا خیلی سرد است. اینجا قحطی عشق است و خانهٔ یاکریم‌های عاشق ویران‌.
تو بیا تا از این سرگردانی نجات پیدا کنیم.
 
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


اندوه:


به گمانم اندوه
پرنده ای است تنها
در غم جفت اش، غمگین
که حدِ فاصلِ دو کوچ.
بال هایش را سست می کند.

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com
┗••━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━┛


گل:


تو گلی هستی
در لوله ی تفنگ
که با ادای درست قلب
ضربانم را متوقف کردی.

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com
┗••━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━┛


انتظار دیدنت:


پشت هر پنجره
که باز کنی 
مرا می بینی
به انتظارم نشسته ام!
دیدنت را

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com
┗••━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━┛


از تو:


پیش از تو
پرنده های زیادی در من
آواز می خواندند
اما هیچ گلی
در درونم
باز نمی‌شد.

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
┏━━━━━━━━━━•┓
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com
┗••━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━┛


دلم برایت تنگ شده است:


نیستی اما من
هر روز و شب،
عکس ات را می بوسم
موهایت را نوازش می کنم
چای برایت می ریزم
و محکم در آغوش می‌فشارمت!
دیوانه نشده ام 
فقط دلم برایت تنگ است.

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


❆ #چشم:

 

چشم باز کن
این شعرها
راه به هیچ جا ندارد
جز چشمانت
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#شعر_سپکو
@ZanaKORDistani63
سپرای میخانه
کانال شعرهای سپکو(سپید کوتاه) سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
https://t.me/sepkomikhaneh
https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametag
http://mikhanehkolop3.blogfa.com


- تنهایی مضطر:

یادِ تو
دردی است 
مچاله!
میان قفسهٔ سینه‌ام
لبریز از یک تنهایی مظطر!
و تمام روز
بی تو
کارِ من است
شانه کردنِ
موهای سیاهِ تنهایی،
و لاک زدنِ
ناخن های کبودش
شاید فراموشم شود
این تنهایی پر اضطراب را
و دوستت دارم هایی پر از افسوس
که از چشم هایم سرازیرند
در فراقت.
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


عید مبعث پیامبر اسلام(ص) تبریک و تهنیت باد


شب هست و شبی زیبا، طرب‌انگیز، روح افزا! 
وه! وه! چه شبی نبکو، روشن ترین شبها! 
از یمن وجود تو،  شیدا شده عالم ها 
در سایه ی احمد شد، اسماء خدا پیدا 
خورشید غروب کرده، از ساحت شمس او
مهتاب خضوع کرده، از طلعت آن مهسا 
ما را  چه رسد گوییم، مدحت رسول‌الله
ما شب پرگان هستیم، او نور جهان آرا 
در زیر لوای  تو مجموع شده هر فرد
آن روز شود واقع، آن طامةُ الْکبری»! 
تو خیر البشر باشی، سوگند به کلام الله
مجنون جمال تو جبریل و علْ و زهرا
با نور جمال تو خلق گشته هر چه هست
از نور وجود توست، موجود شده پیدا
تو نور علی نوری! ما ظلمت در ظلمت! 
ما را تو شیداییم! با یک سر پر سودا!
در مستی و هوشیاری، یا خواب که بیداری
دل به عشق تو بستیم، هرجا که تویی آنجا
ما روی سیه داریم، امید به تو وجه الله»!  
دریاب! وَ لا تَنْهَر»! ما جمله مساکین را! 

 

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


- عشق کهنه:


پاییز از راه رسید 
            مثل مردی غمگین
که سالها پیش عاشق شده است
∞                
از عشق عکسی دارد
                       کهنه،
                             از دختری 
که سالها پیش گفته بود:
                         "دوستت دارم".

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور
#شعر_کوتاه


- دلتنگی تمام نمی‌شود:


دلتنگی در و پنجره نمی شناسد 
از هر رُوزنه‌ای به جانت می‌ریزد
امانت را می‌بَرد
جان به لبت می‌کند
تمام می‌شوی
اما
تمام نمی‌شود!
تا که دلیل دلتنگی‌ات را بیابی.


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور
#شعر_کوتاه


بهروز وندادیان

 

استاد بهروز وندادیان متولد ۱۳۱۸ خورشیدی، شاعر و داستان‌نویس گیلانی با پدر و مادری اصالتأ آذری(باکو جمهوری آذربایجان) است.
ایشان درباره اولین مرتبه که شعر گفتند، چنین گفته است: "زمستان سال ۱۳۳۴ خورشیدی در مسیر برگشت از مدرسه به مغازه پدرم، ناگهان شعری (در دفتر لغت فرانسه‌ام) نوشتم، چند روز بعد در دفتر انشاء مدرسه یک بیت شعر نوشتم. بخاطر دارم همکلاسی نابغه‌ای به نام "کامران فیلسوفی" داشتیم که بعدها استاندار شیراز شد. او مرا به "منوچهر کلاهگر" که آتش تخلص می‌کرد و کلاس آخر دبیرستان بود معرفی نمود. منوچهر طی چهار یا پنج جلسه زنگ تفریح مدرسه مرا به موازین شعر کلاسیک آشنا کرد، در سال ۱۳۳۶ خورشیدی، اولین غزل‌ام در مجله‌ای بنام در پایتخت که "دکتر صبور" عهده‌دار صفحه شعر آن مجله بود، چاپ شد. از سن ۱۸ یا ۲۰ سالگی به شعر نیمایی روی آوردم. نیما یک تحول بزرگ بود، شعر نیما آغاز راه تحولات بعدی شد". 
ایشان دربارهٔ سبک شعری خود می‌گویند: "من با هر روند زیبایی که پیش بیاید به آن طرف می‌غلتم، ایده من فرق نمی‌کند ولی اسلوب و روش ممکن است فرق کند. من یک نجاری هستم که یک میز را گرد نمی‌سازم!. طوری می‌سازم که شما وقتی می‌بینید بخرید، یک چیز جدید که باعث می‌شود از عادت‌تان بیرون بیایید، شعر من عادتی نیست!. دوست دارم مخاطبم عادت‌های ذهنش را کنار بگذارد و به طرف یک چیز نوتری برود".
ایشان، در طول ۶۰ سال شعر و شاعری، فقط مصرف‌کننده نبوده است. همانطور که نیما شعر نو را به وجود آورد و شاملو شعر سپید را، ایشان [هاشور] و [یک‌شاخه‌چندجوانه] و [غزل از نوع سوم] را به وجود آوردند و این فقط مختص ایشان است و در ایران و هیچ جای دیگر چنین شعری وجود ندارد.
جناب وندادیان، در بیشتر جشنواره‌ها و همایش‌هایی که تشکیل می‌شد شرکت کرده است، و جوائز مختلفی هم گرفته‌اند. از جمله در چندین دورهٔ کنگره سراسری شعر کویر در اَبَرکوه (بهار ۱۳۸۶) - همایش دانشگاه آزاد تهران(آبان ماه ۱۳۸۶) - همایش شعر و موسیقی جوان(۲۰ آذر ماه ۱۳۸۱) - اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی تهران، اداره فرهنگ و ارشاد شهرستان ورامین و انجمن شعر و ادب ورامین (شهریور ۱۳۸۵) و.
از ایشان چندین اثر به چاپ رسیده است. از جمله؛ "خاکسترهای گیج ماه" - "قاصدک‌هایی که خواب ندارند" و. 

 

 

شعرهایی از ایشان:

- یک نفر خورشید: 

یک نفر باید بیاید، یک نفر خورشید 
تا بباراند طلوع بیشتر، خورشید 
می‌دمد از زمهریرى سخت، شعر من 
با ظهور مهربانی‌هاى در خورشید 
از ضریح جمعه موعود می‌آید 
با دخیل واژه‏‌هاى شعله‏‌ور، خورشید
حس باران بر زمین نسل‏‌هاى چاک‏
التیام ریشه‏‌هاى محتضر، خورشید
ناگهانِ سهم بودن در افون شک 
می‌زند جرثومه‏‌ها را با تبر، خورشید 
تیغ سوگ گردن دژخیم در کابوس 
بسته بر توصیف ادراک کمر، خورشید 
می‌وزد تصویر ماه از دامن میخک 
می‌رسد با قاصدک‏‌ها همسفر، خورشید 
می‌شناسم شیهه اسب سفیدش را 
یک نفر باید بیاید، یک نفر خورشید 


- هاشور:

دیگر چه طور می توانم از باران بگذرم
همه ی دفتر را پر کرده ام
از نفس خیس خودم
و نام تو
دیگر چه طوری می توانم از باران بگذرم؟

 

 

 

 

 

 

 

- غزل:

تو، دریا و – دریا، تو و- صبح زمزم
فراروی آیینه، متنی منظم
حدیثی که خورشید را تا زمین راند
به دنبال یک خیزش از روح شبنم 
گره خورده خلخال پا با علف، در 
گذرگاهی از رد باران نم نم 
افق خم شد و روی گلدان فرو ریخت
تو را ساقه ی شال با خاک درهم
من ز ازدحام سکوتی که می سوخت
گرفتم خطی تیشه از نسل آدم
تو را آفریدم به تندیسی از شعر
من و سومنات و . و قاری مجسم
هبوطی پدید آمد از طیف اکلیل
چنین شد که حالا تو را می پرستم

 

 

 

- هاشور:

از آن بالا
صدای غازهای وحشی می آید
آسمان
رها کرده
بادبادک هایش را

 

 

 

 

 

 

 


- عشق تو:

عشق تو، در بیان نمی‌گنجد
شوق من در جهان نمی‌گنجد 
سینه من، فراخنای غمت‌
در کسی این توان نمی‌گنجد 
در مقام تو ای حدیث بلیغ‌
رأی پیر و جوان نمی‌گنجد 
قصه عاشقانه من و یاران
در این داستان نمی‌گنجد 
به هوای تو آرزومندیم‌
جان در این آستان نمی‌گنجد 

 

 

به همت: 
#سعید_فلاحی (زانا کوروستانی)


اقبال لاهوری
شاعر ملی پاکستان

محمد اقبال لاهوری یا علامه اقبال (۱۸ آبان ۱۲۵۶ سیالکوت تا ۱ اردیبهشت ۱۳۱۷ لاهور) شاعر، فیلسوف، ت‌مدار و متفکر مسلمان پاکستانی بود که اشعار زیادی نیز به زبان‌های فارسی و اردو سروده‌ است. اقبال  نخستین کسی بود که ایدهٔ یک کشور مستقل را برای مسلمانان هند مطرح کرد که در نهایت منجر به ایجاد کشور پاکستان شد. اقبال در این کشور به‌طور رسمی شاعر ملی» خوانده می‌شود.

اقبال در سیالکوت، که امروزه در ایالت پنجاب پاکستان  واقع شده‌است، به دنیا آمد. نیاکان او از قبیله سپروی برهمنان کشمیر بودند و در سده هفدهم میلادی، حدود  دویست سال پیش از تولد او، اسلام آورده بودند. محمد رفیق» پدر بزرگ اقبال، یکی از ساکنان روستای لوهار» بود که به اتفاق ۳ برادرش از کشمیر» زادگاه آبا و اجدادی خویش هجرت کرد و در شهر سیالکوت هند اقامت گزید. نور محمد» پدر اقبال که در زمان تولد فرزندش در شهر سیالکوت مشغول امور بازرگانی بود، به جهت علاقه شدیدی که به اسلام داشت فرد بسیار متدینی شناخته می‌شد. اقبال قرآن را در یکی از مساجد سیالکوت آموخت و دوران راهنمایی و دبیرستان خود را در کالج میسیونری اسکاتلند (Scotch Mission Collegee)  گذراند. تحصیلات او در رشته فلسفه در دانشگاه لاهور آغاز شد و مدرک کارشناسی ارشد فلسفه را در سال ۱۸۹۹م با رتبه اول از دانشگاه پنجاب دریافت کرد. وی پس از آن از دانشگاه کمبریج و دانشگاه مونیخ مدرک دکترای خود را در رشتهٔ فلسفه گرفت.
اقبال در دورهٔ کارشناسی ارشد با توماس آرنولد ارتباط نزدیکی پیدا کرد و در اروپا نیز با با ادوارد براون و رینولد نیکلسون مراودات علمی داشت.
اقبال در دوران جنگ جهانی اول در جنبش خلیفه که  جنبشی اسلامی بر ضد استعمار بریتانیا بود، عضویت داشت. وی با مولانا محمد علی و محمد علی جناح همکاری نزدیک داشت. وی در سال ۱۹۲۰ در مجلس ملی هندوستان حضور داشت اما از آنجا که گمان می‌کرد در این مجلس اکثریت با هندوها است پس از انتخابات ۱۹۲۶ وارد شورای قانونگذاری پنجاب شد که شورایی اسلامی‌ بود و در لاهور قرار داشت. در این شورا وی از پیش‌نویس قانون اساسی که محمد علی جناح برای احقاق حقوق مسلمانان نوشته بود حمایت کرد. اقبال در ۱۹۳۰ به عنوان رئیس اتحادیه مسلمانان در الله‌آباد و سپس در ۱۹۳۲ در لاهور انتخاب شد.
در سال ۱۹۳۳ دولت افغانستان از اقبال دعوت کرد که برای مشاوره در تجدید سازمان دانشگاه کابل به این کشور سفر کند. اقبال که برای مردم و دولت افغانستان به خاطر به دست آوردن استقلال کشور خود و آزادی از زیر یوغ استعمار انگلیس احترام خاصی قائل بود، این دعوت را پذیرفت و به شهر‌های مختلف افغانستان سفر کرد و در شهر غزنی بر مزار سلطان محمود غزنوی» اشک ریخت.

اقبال همواره کوشیده‌است که مردم را آگاه کرده و از بند استعمار برهاند؛ از این رو نگاهی ژرف به کشورهای  استعمار شدهٔ اسلامی پیرامون خود داشت و با نظر به ویژگی‌های ی آن زمان و اندیشه‌های اسلامی، او پذیرش ویژه‌ای پیدا کرد. دلیل دیگر چهرهٔ فرامرزی وی را می‌توان در پیوستگی فرهنگی و تاریخی و مذهبی کشورش با برخی کشورهای همسایه مانند ایران و افغانستان دانست.
اقبال علاقه‌ای خاص به مولانا داشت. دلبستگی و وابستگی اقبال به مولانا را می‌شود از جنس  همان عشق پرسوز و گدازی دانست که خود مولانا را به شمس تبریزی مجذوب کرده‌است:

به کام خود دگر آن کهنه می‌ریز                       که با جامش نیرزد ملک پرویز
ز اشعار جلال‌الدّین رومی                               به دیوار حریم دل بیاویز
سراپا درد و سوز آشنائی                               وصال او زبان‌دان جدائی
جمال عشق گیرد از نی او                                نصیبی از جلال کبریائی
به‌روی من در دل بازکردند                                 ز خاک من جهانی ساز کردند
ز فیض او گرفتم اعتباری                     که با من ماه و انجم ساز کردند
خودی تا گشت مهجور خدائی               به فقر آموخت آداب گدائی
ز چشم مست رومی وام‌کردم                    سروری از مقام کبریائی

در حالیکه در حوزه زبانی اردو از او به عنوان شاعری بزرگ یاد می‌شود ولی باور عمومی بر اینست که اشعار اردوی اقبال نسبت به آثار اولیه فارسی او ضعیف‌ترند و الهام‌بخشی، نیرو و سبک لازم را دارا نیستند.

نالهٔ یتیم نخستین اثر اقبال بود. وی آن را در سال ۱۸۹۹ در  جلسه سالیانه انجمن حمایت‌الاسلام در لاهور خواند. آثار اقبال به‌طور کلی عبارت‌اند از:
علم‌الاقتصاد: نخستین کتاب دربارهٔ اقتصاد به زبان اردو، چاپ ۱۹۰۳ در لاهور. - تاریخ هند. - اسرار خودی (منظوم، فارسی) - رموز بیخودی (منظوم، فارسی) - پیام مشرق (منظوم، فارسی) - بانگ درا (منظوم، اردو) - زبور عجم (منظوم، فارسی) - جاویدنامه (منظوم، فارسی) - پس چه باید کرد ای اقوام شرق (منظوم، فارسی) - احیای فکر دینی در اسلام (انگلیسی) - توسعهٔ (سیر) حکمت در ایران (انگلیسی) - مثنوی مسافر - بال جبرئیل - ضرب کلیم - ارمغان حجاز - یادداشت‌های پراکنده - حقیقت و حیرت: مطالعهٔ بیدل در پرتو اندیشه‌های برگسون.
مهمترین اثر علامه اقبال کتاب تجدید بنای اندیشه دینی در اسلام (ترجمهٔ فارسی توسط محمد مسعود نوروزی) است که از ۷ فصل با نام‌های زیر تشکیل شده‌است:
فصل ۱: دانش و تجربه دینی»
فصل ۲: آزمون فلسفی جهت رازگشایی از تجربه دینی»
فصل ۳: تصور خدا و معنای نیایش»
فصل ۴: خودانسانی:آزادی و جاودانگی اش»
فصل ۵: روح فرهنگ اسلامی»
فصل ۶: اصل حرکت در ساختار اسلام»
فصل ۷: آیا دین امکان‌پذیر است؟»

کتاب سخنرانی‌ها، مقالات و نامه‌های علامه اقبال» اثری است که از انگلیسی در سال ۱۳۹۴ ش به فارسی در ۴۵۰ صفحه توسط محمد مسعود نوروزی ترجمه شده‌است. مقالات این کتاب عبارتند از: وحدت وجود از نگاه جیلانی، تثلیث مسیحی، دیدگاه اسلام دربارهٔ جهان و انسان، اصل برابری و نفی برده داری در اسلام، دموکراسی آرمان ی اسلام، تئوری سلطنت انتخابی، نیچه و مولوی، رد حق‌الهی برای حکومت، فلسفه مگ تاگارت، معاد جسمانی، مقام زن در شرق، اسلام و قادیانیسم، پاسخی به نهرو دربارهٔ ارتداد، و… که شامل مصاحبه‌ها و نطق‌های ی اقبال در مجلس نمایندگان نیز هست.

بیماری کلیه در سال ۱۹۲۴ به سراغ اقبال آمد، اما طبیب مشهور هندی حکیم عبدالوهاب انصاری» اقبال را معالجه کرد و حدود ۱۰ سال دیگر اقبال از سلامتی برخوردار بود، ولی از سال ۱۹۳۴ به بیماری‌های مختلفی مثل کم‌شنوایی و کم‌بینی چشم دچار شد و به تدریج دچار کسالت ممتدی شد و سر انجام در ۲۱ آوریل ۱۹۳۸ در سن ۶۶ سالگی از دنیا رفت و پیکرش در جوار مسجد پادشاهی لاهور» به خاک سپرده شد.

اقبال نیم ساعت قبل از مرگ این ابیات را سرود:

سرور رفته باز آید که ناید     نسیمی از حجاز آید که ناید
سر آمد روزگار این فقیری         دگر دانای راز آید که ناید

 

نمونه‌هایی از اشعار اقبال:

(۱)
آنچه از خاک تو رُست ای مرد حرّ        آن فروش و آن بپوش و آن بخور
آن جهان‌بینان که خود را دیده‌اند            خود گلیم خویش را بافیده‌اند
ای امین دولت تهذیب و دین                               آن ید بیضا برآر از آستین
خیز و از کار اُمم بگشا گره                                نقشه اَفرنگ را از سر بنه
نقشی از جمعیت خاور فکن                        واستان خود را ز دست اهرمن
ای اسیر رنگ، پاک از رنگ شو                مؤمن خود، کافر افرنگ شو
رشتهٔ سود و زیان در دست توست          آبروی خاوران در دست توست
اهل حق را زندگی از قوّت است           قوّت هر ملّت از جمعیت است
دانی از افرنگ و از کار فرنگ                              تا کجا در بند زُنّار فرنگ؟
زخم از او، نشتر از او، سوزن از او             ما و جوی خون و امید رفو؟
گر تو می‌دانی حسابش را درست                از حریرش نرمتر، کرباس توست
بوریای خود به قالینش مده                       بیدق خود را به فرزینش مده
هوشمندی از خُم او مِی نخورد         هر که خورد، اندر همین میخانه مُرد


(۲)
نهنگی بچه خود را چه خوش گفت         به دین ما حرام آمد کرانه
به موج آویز و از ساحل بپرهیز        همه دریاست ما را آشیانه


(۳)
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما        ای جوانان عجم جان من و جان شما
غوطه‌ها زد در خمیر زندگی اندیشه‌ام         تا به دست آورده‌ام افکار پنهان شما
مهر و مه دیدم نگاهم برتر از پروین گذشت          ریختم طرح حرم در کافرستان شما
فکر رنگینم کند نذر تهی دستان شرق            پاره لعلی که دارم از بدخشان شما
می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند              دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما
حلقه گرد من زنید ای پیکران آب و گل            آتشی در سینه دارم از نیاکان شما


(۴)
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش!
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش!
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش!
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد!
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش!
پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت
منت نکش از غیر و پر و بال خودت باش!
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش!


جمع‌آوری و نگارش: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


منابع:

- رادفر، ابوالقاسم، گزیده اشعار فارسی اقبال لاهوری، تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۹۹خ، صص۱۲–۱۴۴.
- کیفی، زینت، سیمای علامه اقبال لاهوری در آثار دکتر آنه‌ماری شیمل، فصلنامهٔ نقد و تحقیق»، شاپا: ۲۵۶۳–۲۴۵۴، مدیر و سردبیر: سید نقی عباس (کیفی)، جلد ۱، شماره ۱، صص ۶۷–۵۸، دهلی نو، ۲۰۱۵م.
- دانشنامه آزاد ویکی‌پدیا.


 


مسجد دانشگاه اسلامی

 

 

 

پژوهشگر:
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

 

 

 

 

* چکیــــــــــده:

مسجد پایگاه انسجام و یکپارچگی مسلمانان است و نماز جماعت و تشکیل صفوف به هم فشردهٔ نمازگزاران به خوبی بیانگر هماهنگی و انسجامی است که حضور در مسجد فراهم می‌آورد. در اینجاست که افراد نمازگزار همچون قطره‌های آب به یکدیگر می‌پیوندند تا دریایی از اتحاد را به نمایش در آورند.
همه در کنار یکدیگر، در برابر پروردگار یکتا، رو به سوی یک قبله می‌کنند و لب به حمد و ثنای آن یگانهٔ بی‌همتا می‌گشایند و هماهنگ با یکدیگر سرود توحید را زمزمه می‌کنند.
مسجد از دید عموم مسلمین، یک مکان مقدس و الهی برشمرده می‌شود و توهین، بی‌احترامی و بی‌حرمتی به آن در هر صورت بدون بخشش و امری ناشایست و گناهی نابخشودنی محسوب می‌شود. مسلمین و غیر مسلمین موظف به حفظ حرمت مسجد در هر حال هستند و این حرمت خود باعث پیدایش یک سری آداب و قوانین برای این مکان مقدس گشته است، از جمله اینکه: "مشرکان را نرسد که مساجد را تعمیر کنند." [آیهٔ 17 سورهٔ مبارکه توبه]. و از ورود مشرکین و کفار به این مکان مقدس  جلوگیری می‌شود و از کمک آنها در بازسازی و ساخت مسجد منع شده اند؛ چنانچه قرآن مجید می‌فرماید: "و منحصرأ تعمیر مساجد خدا به دست کسانیست که به خدا و روز قیامت ایمان آورده و نمازهای پنجگانه را به پا دارند و زکات مال خود را بدهند و از غیر خدا نترسند." [آیهٔ 18 سورهٔ مبارکه توبه].
همچنین قرآن کریم ، امر کرده که در مساجد جز عبدات خدا ، کسی دیگری را پرستش نکننند ؛ چون : "مساجد مخصوص خداست ، پس نباید با خدا ، احدی غیر او را پرستش کنید." [آیه ی 18 سوره ی مبارکه جن].


* کلماتــــ کلیدیــــــــــ

مسجد - اسلام - قرآن - مسلمان - پیامبر(ص) - نماز و.


* مقــدمهـــــــــ
 
           مساجد سنگرهای انقلاب اند، سنگرها را خالی مگذارید.»     
– امام خمینی(ره) –

بنا به درخواست جمهوری اسلامی ایران؛ 21 آگوست برابر با 30 مرداد ماه، از سوی سازمان کنفرانس اسلامی به عنوان روزی جهانی مساجد نامگذاری شده است که متعاقب آن از این تاریخ، به مدت یک هفته؛ "هفتهٔ تکریم، تجلیل، اعزاز و اکرام مساجد" نامگذاری شده است.

21 آگوست مصادف است با به آتش کشیدن "مسجد الاقصی" توسط مزدوران رژیم صهیونیست اسرائیل.

مسجد که ریشهٔ آن – س ج د – است به معنای محل سجود و عبادت [1] می‌باشد و یک کلمهٔ اصلأ عربی است که در اصطلاح عامیانه، به محل جمع شدن و راز و نیاز کردن و نماز خواندن و عبادتگاه مسلمانان شیعی و سنی اطلاق می‌شود.

در قرآن مجید چهار مرتبه کلمه ی مسجد ، پنج مرتبه کلمه ی مساجد ، هشت مرتبه مسجد الحرام و یک مرتبه هم مسجد الاقصی ذکر شده است. [2].

در کتاب "زندگی حضرت محمد (ص) ، پیامبری که از نو باید  شناخت" نوشته ی "ویر ژیل کئورگیو" نویسنده ی قرن بیستم فرانسه ؛ در فصل 33 می خوانیم که ابوبکر ؛ " در خانه ی خود مسجد کوچکی ساخت و به عبادت و قرائت قرآن پرداخت." بنابر قول این کتاب نخستین مسجد در تاریخ اسلام را ابوبکر در خانه ی خود در شهر مکه ی مکرمه در زمان قبل از مهاجرت پیامبر (ص) به مدینه ی منوره ساخت ؛ اما نخستین مسجد عمومی و بزرگ در اسلام را در سال 622 میلادی ، پیامبر اسلام (ص) به یاری علی (ع) ، حمزه ی سید الشهدا و ابوبکر در شهر قباء در نزدیکی شهر  مدینه ساخت و آن بزرگوار ، نخستین نماز جمعه ی مسلمین را بعد از هجرت در آنجا برگزار کردند. [نقل از ابن هشام - 377]. این  مسجد ابتدا به علت توافق بین مسلمین و یهود قبله اش در جهت بیت المقدس ، یعنی شهر مذهبی یهود و نصارا به فرمان پیامبر (ص) تعیین گشته بود ؛ اما بعدها دارای قبله ی دیگری شد  به طرف شهر مکه ی مکرمه و خانه ی خدا ، قبله گاه واحد مسلمین جهان و بدین جهت به "مسجد ذوقبلتین" یا دو قبله موسوم شد.

پیامبر اسلام (ص) مکانی را پایه گذاری نمود که علاوه بر عهده دار بودن نقش و معنوی ، کانون فعالیت های اجتماعی مسلمانان نیز به شمار می رفت ؛ و به همین دلیل مسجد در طول تاریخ اسلام از ویژگی های برجسته ای برخوردار بود. در گذشته همه ی امور مسلمین در ابعاد مختلف ، از جمله عقاید و فعالیت های فرهنگی ، عبادی ، ی و اقتصادی در مساجد انجام می شد.

پیامبر گرامی اسلام با ورود به مدینه نیز زمینی از "اسعد بن زراره" به قیمت ده دینار خریداری کردند [نقل از حمید الله - 628] و پایه ی ساخت مسجد را در آنجا بنا نهادند ؛ این زمین همان جایی بود که "القصوه" شتر پیامبر(ص) در آنجا ، جای گرفته بود و بنا به تصمیم پیامبر(ص) آنجا را برای ساخت مسجد انتخاب فرمودند و اینگونه اسلام با ورود خود به هر سرزمینی شروع به ساخت پایگاه دینی و معنوی و دانشگاه اسلامی خود ، یعنی "مسجد" همت می گماشت.

پیروزی انقلاب اسلامی ایران خود می تواند موید نقش فرهنگی والا و غنی مساجد باشد ، چرا که در دوران حکومت پهلوی ، مساجد پایگاه اولیه ی خود را باز یافته و محل تجمع مسلمین انقلابی ، تبادل اطلاعات ، انسجام گروه های مبارز و انقلابی ، ایجاد تشکل ها و انجمن های اسلامی ف محل روشنگری و اطلاع رسانی و همچنین محل مبارزه با طاغوتیان در ابعاد مختلف بود. به این ترتیب می توان نتیجه ی این بهره گیری از محیط معنوی مساجد را پیروزی انقلاب اسلامی سال 1357 ، قلمداد نمود ؛ چرا که انقلاب اسلامی ایران یک معجزه بود ، و بی تردید این عظمت و بزرگی ، به واسطه ی برخورداری و همچنین بهره گیری مناسب از محیط معنوی مسجد است. از آن هنگام که ایرانیان دروازه های دلهای خود را به روی آیین اسلام ناب محمدی گشودند ، هنرمندان این مرز و بوم بسیار کوشیدند تا متعالی ترین گنه ی هنر خود را در ساخت و احداث بناهایی به کار گیرند که مأمن روح و دل و جان خسته ی آدمی است. آنها با نهادن خشت بر روی خشت و کاشی بر روی کاشی ، پله پله راه را برای معراج دلهای عاشق به سوی معشوق گشودند . آبی عرش را بر روی کاشی ها کشیدند و نقش و نگارهای را به نشانه ی شجره های روضه ی رضوان و ریاحین آنکه مأمن و سرای پرهیزگاران درست کردار است ، ترسیم کردند تا بهشتی کوچک بر روی زمین نقش بندد ؛ بهشتی که شاید نشان از دلتنگی اعقاب آدم(ع) دارد ؛ دلتنگی ناشی از تبعیدی از بهت برین که تنها با یک وسوسه رخ داد. حال آنکه در این بهشت کوچک می توان با یک دم یاد پروردگار دوباره به آن بهشت جاوید پیوست ؛ می توان با محمل عبادت و دعا از ثری به ثریا پر کشید ، و سرمست از باده ی وصل ، سبک و خالی شد و بار دیگر برای نبرد با مصائب زندگی آماده و مهیا گردید.

 

 

 

 

 

 

----------------------------- پا ورقی های مقدمه -------------------------------
[1] : فرهنگ لاروس عربی – فارسی ؛ جلد 2 تألیف دکتر خلیل جُرّ – ترجمه ی سید محمد طبیبیان – انتشارات امیر کبیر – تهران 1380 ؛ کلمه ی مسجد را به دو صورت آورده : 1) مَسجِد = عبادتگاه    2) مَسجَد = پیشانی که نشان سجده بر آن باقی مانده باشد. - : هر یک از اندام هایی که در هنگام سجده کردن با زمین تماس می گیرد. - : مسجد.

[2] : مسجد ذکر شده در آیات 129 و 131 سوره ی اعراف / 107 توبه / 17 اسرا ؛ مسجد الاقصی ذکر شده در آیه ی یک سوره ی اسرا ؛ مساجد ذکر شده در آیات 114 و 187 بقره / 17 و 18 توبه / 18 جن و مسجد الحرام ذکر شده در آیات 144 و 196 بقره / 7 و 19 توبه / یک اسرا / 25 حج و 25 و 27 فتح
* فصــل یکـــــــــ 
- مسجد ، محور و رکن سازماندهی اجتماعیـــــــــــــــــــــــ

. هر جامعه ای برای اداره ی خودش یک سازماندهی اجتماعی دارد. عده ای به شوراها می روند و عده ای دیگر به احزاب می روند ؛ بلاخره به یک طریقی این مردم را به هم پیوند می دهند تا پیوستگی اجتماعی حاصل بشود و بتوانند اداره کنند و جلو ببرند. آن رکن سازماندهی اجتماعی اسلام کجاست؟ من بر این باورم که آن رکن سازماندهی اجتماعی در اسلام عبارت است از مسجد.» [1]

مسجد در هر محل باید مردم را جمع کند و به هم پیوند بدهد ، مساجد به هم پیوند بخورند ، جامعه در درون خودش با این حلقه ها منسجم و مرتبط بشود ؛ آن وقت ما می گوییم دولت برای عمران مساجد پول نگذارد ، اما برای بقیه پول بگذارد؟ من نمی دانم البته دولت نباید در اداره و محتوای مساجد دخالت بکند» . [2]

. دولت اسلامی نمی تواند نسبت به ترویج فرهنگ اسلامی بی تفاوت باشد. نمی تواند در مقابل عمران مساجد بی تفاوت باشد. معنایش این نیست که دولت اسلامی می خاهد در کار تحقیق ، تتبع و اجتهاد و ترویج فرهنگ اسلامی دخالت بکند معنایش این نیست که دولت اسلامی می خواهد مساجد و حوزه ها را دولتی بکند. اصلأ این یک حرف مغالطه آمیز و غلطی است که از ایتدا وسط انداختند و خزانه ی عمومی را از ساخت و عمران مساجد و ساخت پایگاه های تبلیغ و ترویج دین دور و جدا کردند. برای همه چیز سرمایه گذاری شد الا برای ترویج دین. متولی ترویج دین در بُعد نظری علما هستند و در بُعد عملی هم همه هستیم. همه برای اینکه رفتار هر مسلمانی در فرهنگ و اعتقادات تأثیر گذار است و تعیین کننده ی جهت گیری ها ی اجتماعی است.» [3 ]
ما به حول و قوه ی الهی مصمیم آن مقداری که امکانات بودجه ای ما اجازه می دهد ، بسیاری از کارها را به داخل فعالیت های عمرانی و فرهنگی بیاوریم ؛ مثل بعضی از ساختمان های مدارس علمیه ، مثب برخی از مصلا ها و برخی مساجد. ما در تهران تقریبأ دو سال و نیم قبل که به شهرداری رفتیم ، من از قبل خبر داشتم. آمار دقیق تری گرفتیم. از قریب دو هزار مسجد ، بیش از 1800 مسجد حتی یک سرویس دستشویی و مستراح بهداشتی نداشتند که مردم بروند آنجا وضو بگیرند و نماز بخوانند ، چه برسد به سالن اجتماعات و سیستم های صوتی و تصویری و چیزهایی که امروز برای تبلیغ مورد نیاز است. این معنایش این نیست که امروز دولت می تواند این هزینه ها را تأمین بکند و تأمین کند ، اما اگر حسابی برای آن باز کنیم ، یک سال ، دو سال ، ده سال ، پانزده سال بعد می بینیم وضع عوض می شود» . [4]
مسجد به عنوان محل انجام روزانه ی پنج بار نماز جماعت ، در اسلام و زندگی مسلمانان ، موقعیت پر اهمیتی پیدا کرده است. بدین سبب مانند دَیر راهبان و عزلتگاه بیکاران نیست ؛ زیرا که در اسلام ، رهبانیت وجود ندارد و پیامبر(ص) به "ابوذر" فرموده است : "به جهاد روی آور که رهبانیت امت من ، جهاد است." [روایت از ابن حبان و حاکم]
بخاری روایت می کند که حبشیان در مسجد پیامبر(ص) شمشیر بازی می کردند و پیامبر(ص) به آنها می نگریت ، گویا عُمر به خاطر تعصب و خشونتی که داشت ، چندان خوشش نیامد و خواست به طرف آنها سنگریزه پرتاب کند ، اما پیامبر(ص) فرمود : "عمر کاری نداشته باش!" ؛ علما از این حدیث برداشت کرده اند که  ؛ مسجد محل امور اجتماعی مسلمانان است و هر کاری که برای دین و پیروان دین مفید باشد ؛ در آنجا روا می باشد و کافی است هر کاری که برای جامعه ی مسلمین اهمیت داشته باشد.
مسجد در زمان طلوع اسلام ، یک مرکز ملی برای تعلیم و تربیت ، کنگره ای محلی برای م و همفکری و انجمنی برای کسب آشنایی و پیوند دوستی مسلمانان و آموزشگاهی برای رورش عملی اساسی بود.

 

 

 


--------------------------- پا ورقی های فصل یک -------------------------------
[1] : قسمتی از سخنرانی محمود در اجلاس مشترک حوزه ی علمیه و علمای بلاد در تاریخ 6/7/1384 .
[ 2 ] ؛ [3 ] و [4] : قسمت های از سخنرانی محمود با علما و ون استان ایلام در تاریخ 9/9/1384 .
* فصــل دو
- مسجد چگونه جایگاهی استــــــــــــــــــــــــــــــــ؟!

الف : مسجد ، یک آموزشگاه دینی است :

زیرا هیچ آموزشگاه مردمی همچون مسجد نیست که همگان را در شب و روز و تابستان و زمستان در برگیرد و هیچ شاگردی از پیر و جوان را باز پس نمی راند و هیچ تشریفات و هزینه و قید و بندی ندارد.

هیچ دانشگاهی همچون مسجد اصول اعتقادی و تکالیف عبادی و ارزش های اخلاقی و آداب نیک و شیوه ی  معاوملات را آموزش نمی دهد و حلقه های علمی پر از رحمت و برکتی را تشکیل نمی دهد و آرامش نمی بخشد و به وسیله ی ملائکه احاطه نشده است.

جلسات علمی مساجد منحصر به علوم دینی خالص نبوده و تمام موضوعات مربوط به عقل و اندیشه ی اسلامی از قبیل معارف ادبی و انسانی را نیز شامل می گردد. کدامیک از ما می تواند ارزش های علمی مسجد جامع الازهر در مصر ، مسجد جامع قرویین در مراکش ، مسجد بلال در تهران و مسجد جامع زیتونیه ی تونس و خدمات علمی و فرهنگی این مساجد یا دانشگاه ها در قرون متمادی را انکار می کند؟!

ب : مسجد ، کنگره ی دائمی است :

زیرا هیچ مجلس ملی با این مسجد که نمایندگانش "توبه گران ، عبادت پیشگان ، ستایشگران ، راه پویان ، راکعان و ساجدان ، امر به معروف و نهی منکر کنندگان و نگهبانان حدود خدا" [قسمتی از آیه ی 112 سوره ی مبارکه ی توبه] هستند ؛ برابری نمی تواند کند.

مجلس و کنگره ای که زمامداران ، در آن ت خود را عرضه و روش خود را معین می کنند و ملت ، بدون ترس و فشاری ، با آنان مقابله و گفتگو می کنند!  در حالی که کنگره اش روزانه پنج بار منعقد می شود و هیچگاه به عنوان تعطیلی یا مرخصی بسته نمی شود.

پ : مسجد ، یک انجمن است :

زیرا هیچ انجمن یا مجمعی همچون مسجد نمی تواند در هر نماز ، خلاصه ای از مردم یک محله و در هر جمعه ، برگزیده ای از تمامی منطقه یا شهر را گرد هم آورد. اسلام است که مردم را به نماز جماعت فرا خوانده و آنرا 27 درجه از نماز فردی برتر شمرده است.

اسلام فرزندان خود را به جماعت فرا خوانده است تا به یکدیگر آشنا شوند و بیگانه نباشند ، به همدیگر نزدیک شوند و دور نباشند ، نشبت به هم محبت ورزند و کینه نداشته باشند و در جبهه ی واحدی قرار گیرند و کشمکش ننمایند.

گذشتگان ما ، ارزش مسجد را – به عنوان انجمنی فراگیر –  شناخته بودند و بدین جهت پیمان های ازدواج خود را به منظور امتثال به حدیث "نکاح را آشکار نمایید و در مساجد منعقد کنید و برای آن دف بزنید." [1] در مساجد برگزار می نمودند.

اگر مسلمانان امروز هم از این کار پیشینیان خود سرمشق گیرند ، در هزینه های بسیار گزافی که در محافل پر زرق و برق هدر می رود و ثروت خای زیادی که در جهت خودنمایی و چشم و همچشمی مصرف می شود ، صرفه جویی خواهند کرد.

ت : مسجد ، مرکز تربیت عملی است :

مسجد کشتزاری است که تعالیم نظری دین ، در محدوده ی آن مورد آزمایش قرار می گیرند و اصول انسانی آن ، آماده ی اجرا می شوند.

یکی از برتری های اسلام نسبت به سایر ادیان ، این است که اصول خود را به صورت یک امر ذهنی مجرد یا حرف محض در سر یا زبان قرار نداده است ، بلکه آن اصول را به صورتی ناگسستنی به زندگی و نظم برنامه ی روزانه ی فرد مسلمان پیوند داده است. بنابراین آزادی ، برادری و برابری اسلامی را که 12 قرن پیش از انقلاب کبیر فرانسه مطرح گردیدند ، در مساجد به شکل حقایق علمی و حقیقی که بدون سر و صدا و حرف زیاد نمایانگر خویش هستند ، مشاهده می کنیم :

1) آزادی :

کدام آزادی از آزدی نمازگزار در مسجد ، بالاتر است؟ او از هر بندگی جز بندگی خدا آزاد است و تنها برای او رکوع و سجود می کند و فقط در برابر او تواضع و خشوع نشان می دهد.

اما درباره ی آزادی عقیده و ارزیابی و انتقاد ، همین بس که هرگاه امام در گفتار یا کرداری در ضمن نماز اشتباه کند ، نماز گزارانی که پشت سر او هستند ، موظف به اصلاح خطا و اشتباه  و راهنمایی او می باشند و این مورد برای پیر و جوان و مرد و زن یکسان است. همینطور وقتی که ناطق بر منبر می رود ، نمی تواند همچون دیکتاتوری نظریات خود را بر مردم تحمیل کند ، بلکه مردم نیز در مسئولیت او سهیم اند و در صورت غفلت ، می باید تذکرش بدهند و اگر فراموش کرد ، به خاطرش بیاورند و در صورت انحراف از راه راست ، هدایتش کنند ؛ هر چند که ناطق مزبور "ولی امر مسلمین" باشد.

روزی حضرت عمر فاروق خلیفه ی دوم مسلمین ، تصمیم گرفت که حدی برای مهریه قرار دهد و این موضوع را در مسجد اعلام نمود ؛ زنی به مخالفت او برخاست و گفت : "چه طور این کار را می کنی در حالی که خداوند فرموده است ؛ هرگاه خواستید همسری به جای همسر قبلی انتخاب کنید و به یکی از ان دو مبلغی دادید ، چیزی از آن پس نگیرید ، آیا می خواهید با ارتکاب بهتان و گناه آشکار ، بازستانید؟!" [آیه 20 سوره نساء]

عمر واکنشی جز انصراف از عقیده ی خویش نشان نداد و با صراحت گفت : "این زن درست گفت و عمر اشتباه کرد!"[2]

2) برادری :

درباره ی برادری همین قدر کافی است که مسجد ، اهالی محل را همه روزه پنج بار گرد هم می آورد و بدین ترتیب ، بده ها به هم می خورند و چهره ها با هم آشنا می گردند و دست ها را در هم می فشرند و زبان ها  با یکدیگر زمزمه می کنند و دل ها با هم انس می گیرند و افراد به وحدت هدف و روش ، دست می یبایند. کدام وحدتی از وحدت نمازگزاران در جماعت که پشت سر شخص واحدی می ایستند و خدای واحدی را می خوانند و کتاب واحدی را قرائت می کنند و ذکر واحدی را گفتمان می کنند و به سوی قبله ی واحدی روی می کنند و کارهای یکسانی از قبیل قیام و رکوع و سجود ، انجام می دهند ؛ کامل تر و عمیق تر است؟!

این وحدتی است در نگرش ، اندیشه ، هدف ، جهت ، حرف و عمل  ، وحدتی که مظهر و نمایانگر محتوای این آیه می باشد : "براستی که مومنان برادرند." [آیه 10 سوره حجرات]

کدام تصویری جالبتر از منظره ی مسجد حضرت رسول (ص) در مدینه است که نژادهای گوناگون غیر عرب همچون صهیب رومی ، سلمان فارسی ، بلال حبشی را در دامن خود گرفته است.

3) برابری :

کدام برابری و مساواتی از مساوات موجود در صفوف به هم فشرده ی جماعت در مسجد ، واضح تر و نمایان تر است؟ فرمانروا در کنار نگهبان ، توانگر در مجاورت تهیدست ، ارباب پیوسته به رعیت و دانشمند در کنار کارگر و کشاورز !.

قانونی برای مسجد وجود ندارد که صف اول را به وزیران و صف دوم را به وکیلان و سومی را به مدیران یا مالکان بزرگ اختصاص دهد ، همگان مثل دندانه های شانه برابرند ، بنابراین هر کس زودتر به مسجد آمد ، با هر منزلت و کاری که دارد ، در صفوف جلو جای می گیرد.

"علامه محمد اقبال لاهوری" اندیشمند بزرگ پاکستانی می گوید : "تعیین قبله ی واحد برای نماز مسلمان ها ، به منظور تقویت و حفظ وحدت نظر عموم بوده است و شکل کلی آن ، به احساس مساوات اجتماعی و تحکیم پیوندهای آن ، تحقق می بخشد ؛ تا آنجا که می خواهد بینش طبقاتی یا نظریه ی برتری قومی نسبت به قومی دیگر را از میان بردارد" [3]

"دکتر یوسف قرضاوی"[4] محقق مسلمان مصری می گوید : "در مسجد امتیازات و تبعیضات مقامی ، مالی ، نژادی و رنگی ناپدید می شوند و تمام محیط آن ، از هوای پاک برادری ، برابری و محبت آکنده است. این ، نعمت بزرگی است که آدمی روزانه ؛ در میان دنیای تیره از جنگ و جدال ، پنج بار از وجود دوستی و آرامش کامل بهره مند گردد و در حالی که تفاوت و اختلاف ، خصیصه ای معمولی به شمار می رود ، از فضای مساوات برخوردار شود و در میان شعله های کینه و درگیری ها و دشمنی های بیشمار زندگی روزمره ، در محیطی سرشار از محبت قرار گیرد."

بسیاری از مستشرقین نتوانسته اند از اظهار شگفتی نسبت به نماز جماعت که وجه تمایز اسلام و الهام بخش والاترین اصول انسانی و اجتماعی مسلمانان که غیر مسلمانان تا قرن بیستم از آن بی اطلاع بوده اند ، می باشد.

"رنان" فیلسوف فرانسوی اظهار داشته است : "من به هیچ مسجدی از مساجد مسلمانان داخل نمی شوم مگر آنکه احساس خشوع و حسرت از اینکه مسلمان نیستم ، به من دست می دهد."[5]

 

----------------------------- پا ورقی های فصل دو -------------------------------
[1] : در کشف الخفاء آمده است : این را ترمذی از عایشه همسر پیامبر (ص) روایت کرده ولی ضعیف دانسته است ، اما شواهدی دارد که شاید خوب باشد. ج یک ، ص 145.
ادامه.

 

 

 

 

 

 

 

 

 


[2] : برگرفته از کتاب العباده فی الاسلام اثر دکتر یوسف قرضاوی ، ترجمه ی محمد ستاری خرقانی. تهران . نشر احسان . چاپ سوم 1379 ش.
[3] : از کتاب تجدید التف الدینی فی الاسلام اقبال ، ترجمه ی عربی از عباس محمود ، ص 108.
[4] : دکتر یوسف عبدالله القرضاوی در سال 1926 میلادی در روستای الکبرای استان عربی مصر متولد شد. در 10 سالگی حافظ قرآن شد. وی از اعضای فعال اخوان المسلمین مصر بود و از اوبیش از 45 اثر به جای مانده است.
[5] : از کتاب الدعوه الی الاسلام ترجمه ی عربی حسن ابراهیم حسن و همکارش.
* فصـــل سهــــــــ
- حضور در مسجـــــــــــد .

آنهـا کـه بـه سر در طلب کعبه  دویـدند     چون  عاقبت الامر  بــه  مقصود  رسیدند
از  سنـگ  یکـی  خانـه ی  اعلای  معظم     انــدر  وسط  وادی  بـی زرع بدیــدند
رفتند در آن خانــه  کـه  بینند  خـدا  را     بسیـــار بجستـنــد خـــدا را و ندیدند
چون معتکف خــانه  شدند از سرِ تکلیف     ناگــاه خطابی ، هم از آن خانــه شنیدند
کای خانه پرستان چه پرستید گِـل و سنگ     آن خانــه پرستید کــه  پاکــان طلبیدند
آن خانه ، دل و خانه ی خدای واحد مطلق     خرم دل آنها ، که در آن خانـــه خزیدند. [1]

مسجد آن مأمن سالکان وادی معرفت و مخزن الاسرار الصلوه ؛ دیر زمانی است که جایگاهی مناسب در میان نسل جوان و مردم را دیگر دارا نیست و همچو اعماق اقیانوس همچنان ناشناخته و پیمودنی است ، در جامعه ی ما فصل مهمی باید در معرفی و بازشناسی مسجد به عنوان یک پایگاه مهم دینی و دانشگاه جامعه ی مسلمین ، در همه ی سطوح گشوده شود. رسانه ها و به خصوص صدا و سیما با شیوه های گوناگون مسجد ، حضور در آن و نماز را معرفی و یاد آوری کنند ؛ طوری که جامعه باید مسجد را به عنوان مکان و منبع قدرتی لایزال بدانند و در برابر جبهه ی فساد و بی عدالتی و کجروی که امروز بشریت و مدنیت را تهدید می کند از پایگاه و سنگر مسجد نیرو بگیرند.

مسجد باید همچو اوایل انقلاب اسلامی تبدیل به میدان مبارزه و تکیه گاه مستحکمی چه برای ذکر خدا و مبارزه با دشمنان و یک مکان امیدوار و اعتماد ساز برای نسل جوان که در این برهه از زمان بیش از پیش محتاج به درک معرفت و شناخت و عرفان الهی و معنویت هستند ؛ تبدیل گردد ، با توجه به سخنان مقام معظم رهبری که فرمودند : "باید مساجد و نمازخانه ها پاکیزه و مرتب و رغبت انگیز باشد. نماز در وقت فضیلت و به جماعت گذارده شود. در هر محیطی ، برجستگان و بزرگان آن بر دیگران پیشقدم شوند و عملا اعتنا به نماز را به دیگران بیاموزند و خلاصه در همه جا حرکت به سمت نماز – و مسجد – و شتافتن به نماز محسوس باشد." [2]

متأسفانه در زمان حال اکثرأ مساجد در غربت و تنهایی کاملأ محسوس قرار گرفته اند که گاهأ تعداد نمازگزاران این مساجد که با پول و هزینه های بیت المال به بهترین شکل بنا گشته اند و بسیار زیبا و جذاب ، پاک و مرتب گشته اند به شمارا نگشتان دست آدمی هم نمی رسد ؛ لازم به ذکر است که در حدیث آمده که : "زمانی فرا خواهد رسد که مساجد دارای تجملات فراوان می گردند ولی از جمعیت خالی" –همانا این زمان ما-!

بر سر آتش دل سوختم و دود نکرد        آب  بر آتش  دل ریختـــم و سود نکــرد
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه      هیچ چیزیش بجز وصل تو خشنود نکرد. [3]

" همه می دانید که چقدر به ادای نماز جماعت تأکید شده است . اگر نماز را در مسجد و به جماعت بخوانیم ، ثواب بسیاری دارد و روی این سهم به مسلمانان توجه داده شده است. حال کسانی هستند که بنا به شرایط و مسائلی نتوانند به مساجد رفته و نماز به جا آورند ؛ حساب این عده جدا می باشد. اما آنهایی که جهت حضور در مساجد و بر پا کردن نماز جماعت ، مشکل و مسأله ای ندارند ، خوب است به این مهم اهتمام ورزند. این عده سعی کنند در مساجد محل شان حضور یابند. معمور بودن مساجد ، بهترین زینت و پشتوانه ی حیات اجتماعی و اسلامی جامعه است. همه ی خیر و برکات انقلاب اسلامی را از مساجد داریم. از دیگر ویژگی های ادای نماز جماعت در مساجد ، دید و بازدید و معاشرت با یکدیگر است. از این طریق است که می توان ناظر رفتارهای اجتماعی در جامعه بود. با همسایه ها ملاقات می کنید ، مبادله ی امکانات صورت می گیرد ؛ مشکلات مردم حل می شود ؛ آدمی که دوبار در طول شبانه روز در مسجد حاضر بشود و با مسائل محل خود آشنا شود ، آثار اجتماعی بسیار فراوانی را در پی دارد. افرادی ک با روحیه و با نیت خیری در مسجد حاضر می شوند ، می توانند سر منشأء ثمرات بسیاری باشند و بالاتر از آن ، حضور در مراسم نماز جمعه هاست . در جریان انقلاب و جمهوری اسلامی آشکار شد که نماز جمعه ، عمود اجتماعی انقلاب ما می باشد." [4]

امروزه در مملکت اسلامی و شیعی ایران ، متأسفانه نماز و حضور در مساجد و هیأت های مذهبی ضایع و بی حجابی و هجمه های فرهنگی آغاز می شود.
آرزویمان این است که به جایی برسیم که همانطور که خداوند به ما نعمت ولایت داده ، آن چیزهایی را که نداریم یا کم داریم جبران شود ، خصوصأ اینکه نمازهایمان مخصوص مساجد باشد ، و همه جا مسجد باشد.

آرزویمان این است که با بلند شدن صدای اذان مسجد ، بازارهایمان تعطیل شود .

آرزویمان این است که هنگام نماز صنعوا الی ذکر الله  » [5] باشیم ؛ در اهمیت حضور در مسجد همین که پیرمردی نزد پیامبر اسلام (ص) رفت و گفت : "یا رسول الله ، کورم و نمی توانم به مسجد بیایم" ؛ پیامبر (ص) فرمودند : "از خانه تا مسجد طنابی ببند."

به هر حال امیدوارم نسبت به مسجد و نماز یک غیرتی داشته باشیم ، یعنی وقتی دیدیم مسجد خلوت است ، فشار خونمان بالا بیاید و اینکه رهبر انقلاب اسلامی فرمودند : "نماز را در مساجد و به جماعت بخوانید".

یک روز رسول اکرم (ص) دیدند نماز صبح حضرت علی (ع) نیست. خودشان رفتند و در خانه را زدند و فرمودند : "فاطمه جان! چرا علی به نماز نیامد؟" ؛ دختر گرامی پیامبر ، عرض داشت : "پدر جان! ایشان تا صبح احیاء داشتند. صبح چشمشان سوخت ، نماز را فرادی خواند و خوابید" ؛ پیامبر (ص) فرمود : "سلام مرا به علی برسان و بگو شب تا صبح بخواب ولی صبح بیایی مسجد ، بهتر از این است که شب تا صبح را احیاء بگیری و صبح نماز را فرادی بخوانی"»[6]

  پایان – آذر 1385

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


--------------------------- پا ورقی های فصل سه ------------------------------
[1] : از دیوان شاه نعمت الله ولی (ره).
[2] : قسمتی از پیام آیت الله ای به سمینار نماز – مورخ 16/7/1370 خورشیدی.
[3] : شعری از مولانا.
[4] : قسمتی از خطبه ی اول نماز جمعه ی شهر تهران ، مورخ 19/7/1370 خورشیدی ، ایراد شده توسط آیت الله هاشمی رفسنجانی.
[5] : آیه ی یک سوره ی مبارکه ی جمعه.
[6] : قسمتی از سخنرانی حجت الاسلام محسن قرائتی ، مورخ شهریور ماه 1371 خورشیدی در شهر مشهد.
--------------------------------- منابع تکمیلی ----------------------------------
1- قرآن کریم / ترجمه ی الهی قمشه ای . تهران ؛ انتشارات ارم ، 1383ش
2- عبادت در اسلام / تألیف یوسف قرضاوی ؛ ترجمه ی محمد ستاری خرقانی . تهران ؛ نشر احسان ، 1378 ش
3- نماز نشانه ی حکومت صالحان / مجموعه ی مقالات ارائه شده در سمینار نماز مشهد ؛ سال 1370 ش . تهران ؛ نشر ستاد اقامه نماز ، 1371 ش
4- متن کامل زندگی حضرت محمد(ص) – پیامبری که از نو باید  شناخت / تألیف ویرژیل کئورگیر ، ترجمه ی مهرداد صمدی . تهران ؛ انتشارات دیا ، 1343 ش
5 – سایت دفتر ریاست جمهوری ایران.

 


اصول نشانه‌گذاری در زبان فارسی

منظور از نشانه‌گذاری به کاربردن علامت‌ها و نشانه‌هایی است که برای درست فهمیده شدن جملات در نوشته به کار برده می‌شود. 

۱. ویرگول (،)
ویرگول نشانه مکثی کوتاه است. 
موارد استفاده:
الف: در بین عبارت‌های غیر مستقل که با هم در حکم یک جمله کامل می‌باشد:
آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است. 
ب: برای توضیح در مورد یک کلمه:
فردوسی، حماسه‌سرای بزرگ ایران، در سال ۳۲۹ هجری قمری به دنیا آمد. 
ج: در موردی که چند کلمه دارای اسناد واحدی باشد:
علی، حسن، و احمد پسران او بودند. 
د: در آدرس دادن:
تهران، شهریار، میدان امام. 


۲. نقطه ویرگول (؛)
الف: برای جدا کردن جمله‌ها و عبارت‌های متعدد یک کلام طولانی که به ظاهر مستقل اما در معنی به یکدیگر وابسته و مربوط می‌باشند:
فریب دشمن مخور و غرور مداح مخر؛ که این، دام زرق نهاده است. 
ب: در جمله‌های توضیحی، پیش از کلماتی چون اما، زیرا، چرا که، یعنی، به عبارت دیگر، برای مثال و مانند آنها؛ به شرط آنکه جمله پیش از آن طولانی باشد. 
مال و جاه هیچگاه نمی‌توانند آرامش بخش روان انسان باشند؛ چرا که تنها با یاد خدا دل‌ها آرامش می‌یابند. 


۳. نقطه (.)
الف: در پایان جمله‌های کامل خبری:
عین القضاه، عارف بزرگ ایران، در سال ۵۲۵ شهید شد.
ب: بعد از حروف اختصاری:
سال ۳۲۲ ق.م.
ج: بعد از شماره ردیف:
۱. رضایت ۲. هدف


۴. دو نقطه (:)
الف: پی از نقل و قول مستقیم:
فرزاد گفت: "دیگر هیچوقت به آن خانه بر نمی‌گردم."
ب: پیش از بیان تفصیل مطلبی که قبلا خلاصه‌ای از آن گفته شده است:
آن سال برا من سال خوبی بود: در آزمون سراسری دانشگاه‌ها پذیرفته شده بودم. 
ج: بعد از واژه‌ای که معنی‌اش در برابرش نوشته شده باشد:
صیف: تابستان
د: بعد از حروف ابجد برای استفاده از ترتیب:
الف: مورد یک
ب: مورد دو


۵. گیومه (" ") 
ابن نشانه برای آغاز و پایان سخن کسی غیر از نویسنده است؛ یا برای مشخص‌تر کردن و برجسته نشان دادن کلمه یا اصطلاحی خاص به کار می‌رود. 


۶. نشانه سوال (؟)
الف: برای نشان دادن پرسش. 
به چه می اندیشی؟
ب: برای نشان داد تردید و ابهام، در داخل پرانتز به کار می‌رود:
طبق آمار غیر رسمی، جمعیت تهران از مرز ده میلیون نفر (؟) گذشته است. 


۷. نشان تعجب (!)
در پایان جمله‌هایی می‌آید که بیان کنندهٔ یکی از حالات خاص و شدید عاطفی یا نفسانی است؛ از قبیل: "تعجب"، "تهدید"، "حسرت"، "آرزو" و. 
چه عجب! عجب آدم ریاکاری! 
وای بر من! 
آهسته! 


۸. خط فاصله (-)
الف: برای جدا کردن عبارت‌های توضیحی.
فردوسی -حماسه‌سرای بزرگ ایران- در سال ۳۲۹ ه.ق. به دنیا آمد. 
ب: برای نشان مکالمه:
- الو! 
- بله، بفرمایید! 
- سلام
ج: به جای حرف اضافه تا و به بین تاریخ‌ها، اعداد و کلمات:
دهه ۱۳۵۰ - ۱۳۴۰ 
قطار تهران-مشهد


۹. سه نقطه (.)
برای نشان دادن کلمات و یا عبارات جمله‌های محذوف و یا افتادگی‌ها به کار می‌رود.
.به این دلیل بود که از ادامه این شیوه صرف نظر کردم. 
میازار موری که.


۱۰. ستاره (*)
از این نشانه برای: ارجاع دادن به زیرنویس استفاده می‌شود.


۱۱. پرانتز یا دو هلال ( )
الف: به معنی "یا"و "یعنی" به کار می‌رود و یا برای توضیح بیشتر کلام:
شاهکار نظامی گنجوی (خسرو وشیرین) را باید به دقت خواند.
ب: وقتی که نویسنده بخواهد آگاهی‌های بیشتر (اطلاعات تکمیلی) به خواننده عرضه کند. 
ابوالفضل بیهقی (۳۸۵-۴۷۰ ه.ق) استاد کم‌نظیر نثر می‌باشد. 


۱۲. قلاب [  ]
برای تصحیح متون کهن، الحاق احتمالی که از نسخه بدل‌ها و از سوی مصحح اضافه می‌شود در بین قلاب قرار می‌گیرد:
و این [راه مسلمانی] راه خدای توست. 

۰ منبع: 
- زبان و نگارش فارسی - دکتر احمد گیوی.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


ابراهیم

شاعر و ادیب جوان کوردستانی "ابراهیم ‌نیا" مشهور به "ابراهیم " فرزند "سید احمد" متولد سال ۱۳۵۴ "کامیاران" در کوردستان است. تحصیلات ابتدایی تا دیپلم را در زادگاهش "کامیاران"> ادامه داد. در سال ۱۳۷۳ کار شعر را بە شیوە جدی شروع کرد که دیری نپایید به عنوان یکی از شاعران جوان کورد در کوردستان ایران و عراق شناخته شد و آثارش در نشریات و رومه‌های ایران و اقلیم کوردستان منتشر و به چاپ رسید.
او عضو انجمن‌های ادبی کوردستان بود و از فعالان ادبی به مدت ۱۷ سال در حوزه شعر و ادبیات کوردی بود.
در جمعه  ۵آبان ۱۳۹۶ در تهران دچار ایست قلبی شد و درگذشت.

 نمونهٔ اشعار:

 تا دڵەڕاوکەی کاشی ئاوی بم:

تا دڵەڕاوکەی کاشی ئاوی بم 
لەتێکم بارانە 
ئیتر قاڵاویش بڕبڕ قاوم کا 
قاوم کا.
تەنگە لە بەرما ئەم کادرە 
بریا ئەم دەسمە خامۆش کەین 
ئەگەر بەردەوام بە تەقەڵبافەوە ئەڕژێ 
/دیسان تا ئیتر 
یافا کچێکە،خەریکە لایێکم ڕەش دەچێتەوە 
چۆن ئەم ڕیزە لە گلارە بژمێرم 
ئێستا 
خەونی گوڵێک ئەمبینێ 
وا نەستەرەن 
لە گلێنەی گشتیانا قاو ئەکا» 
تا دڵەڕاوکەی کاشی ئاوی مە 
ئەو ژنە ژنێکە. 
چی کۆڵانە هیچ ئەیخوێنێ/نا 
هیچ کۆڵانێ ناتخوێنێ. 
با هەر بڵێن بۆ ؟ 
با، لە مشتێ ئاوا هەڵپێکین. 
تۆ.لە گەڵ تۆمە. 
تکایە چاوت لەم وێنە داپۆشی 
هێشتا هەناسەت ناوەڕۆکی دێڕێکە گردەڵە/یافا 
ئەوەنە بانوو 
دەبێ لە تاقچەوە دەس پێ کەی 
ئێمە گشتمان درێژەی شیعرێکین 
/بۆ خوا مەردم 
ئەم دەسمە دابگرن 
دەرەک لە کاشی 
لە هەرچی ئاوی یە/وای 
خەریکە دەگەینە ئەوپەڕی دێڕ 
بۆ خوا 
سەخڵەتە نغرۆبوون لە سپی دا 
/ڕا مەکە بانوو.ڕاوەستە.ڕااا.بانوووو. 
هاوشاری! هاتوو لە بەر شێوازی ئەم شیعرە 
/بە دەگمەن 
تووشم لە سپی نەبێتەوە 
هاتوو لە بن ئێوارەدا نەستەرەن بن بگرێ 
چۆن لە سەر کۆڵانا کووڕ ئەکەی؟ 
تا ڕەسمێ لە پرسیار بگۆڕین/نا 
لە بان سەرتەوە ڕێکتر بە. 
پێم سەیرە 
چۆن لە گەڵ خۆتا هەڵ ئەکەی. 
٭ 
باڵندە تەنیا باڵندەیێکە 
لە دوای خۆم ڕەنگم کا 
بەرد؛بارانە 
شاعیریش هەر منم. 
گەر لە پەناما هیچ گوڵێ نەڕچێ 
/ژینۆ»حەقایەتی وەختێکە 
چی سوورە بەردەوام سپی بوون. 
ئیتر تۆ مایتەوە و مشتێ لە ئاوی 
نەستەرەن نا 
بێتو دایکم لە هەوا بسڕینەوە 
ڕا»ی ئەو ماڵە ئەمگرێ 
/بریا حەواڵەی کلدانێکت کەم 
لە چەرمێنە تا ئێوارە بن بگری. 
بڕوانە! 
٭ 
کالسکە چاوێکە و لە چاوێکی ئەسپ ئەڕژێ 
جل الخالق! 
خەریکە ئوستووا»لەتم کا 
لەتێکمیش بارانە 
بگرە قاڵاویش بڕبڕ قاوم کا 
/بۆ خوا نەستەرەن لایێکم لێ بگرە 
وای نەستەرەن بۆ خوا. 
٭ 
دەنگ تەنیا دەنگێکە 
نایێڵێ ئاوازێک لە بەرت مرم 
حەقیقەتیش ئەو ساڵە وەک دەسمە 
نە کەس دای ئەگرێ و 
نە بێهوودە خامۆشە. 
بەردەوام ئەترسم لە خڕەی تەقەڵباف 
کوا بۆ داڕووخیان لە ڕووما دەروازە و. 
کوا بۆ ئینسانێ 
لەو پەڕی دێڕا  
چرایێ سوور هەڵکا/یافا 
شەرتە لە واژەی ئیبراهیم»تا ئەوەندە دانیشم 
یا هێڵەکان لە رووما ئەکرێنەوە 
یا ئەوپەڕی: لە سنوورێکا بمنووسن 
 تەواو. 
 

جمع‌آوری و نگارش: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)


 رفتنت، 
بل فاجعه بود
اتفاق که نه!
مثل خشکسالی‌های ممتد
مثلِ،،،
 سوءتغذیه ی 
                 درخت!.
 وقتی که رفتی 
دنیای من چهار دیواری شد 
درانحصارِ تاریکی.
 تو که رفتی  
همه چیز دنیا عجیب شد 
مثل آوار زده‌ایی که
لاشه‌اش را
 از زیر خاک بیرون می‌کشد، 
برای : 
    --خاک سپاری!


#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


یاور همدانی

استاد احمد نیک‌طلب مشهور به یاور همدانی (زادهٔ ۲ اردیبهشت ۱۳۱۳ در محله امامزاده یحیی(ع) همدان – درگذشتهٔ ۱۳ اسفند ۱۳۹۸ تهران در اثر عارضهٔ قلبی) فرزند "علی نیک‌طلب" و "زهرا پیدا‌" شاعر، نویسنده، پژوهشگر ادبی و گویندهٔ رادیو(در جوانی) اهل ایران بود. او خوشنویس نیز بود. مشفق کاشانی از او به عنوان خوش خط‌ترین شاعر ایران یاد می‌کرد. از ایشان با عنوان هفتاد سال گنجینهٔ ادبی ایران، کوله بار ادبی ایران، تاریخ شفاهی ادبیات فارسی معاصر، پیر بی هیاهو و تنها فردی که با لهجهٔ همدانی سروده‌هایش چاپ شده، یاد می‌شود. او در سرودن غزل، قصیده، ترانه، دو بیتی، قطعه سرشناس و صاحب نظر بود. او تحصیلات عالیه را در مقطع کارشناسی در دانشکدهٔ علوم و ارتباطات اجتماعی تهران به پایان برد.
از او چندین اثر از جمله، گزیده اشعار افق الوند»، دیوان اشعار سایه‌سار الوند»، صبح فردا»، شعر و شاعری نظم و نثر»، از طهران تا تهران»، دیوان رضی الدّین آرتیمانی»، دیوان رفیق اصفهانی» و. به جای مانده است.
شعرهای یاور همدانی» از آغاز دوران جوانی تاکنون در بیشتر نشریات کثیرالانتشار کشور قبل از انقلاب چون: ندای اکباتان همدان»، آفتاب شرق خراسان»، اندیشه کرمان»، آذرآبادگان» و مطبوعات پس از انقلاب انتشار یافته است.
سیزده ساله بود که به سرودن اشعار پرداخت و در انجمن‌های ادبی همدان و تهران از جمله انجمن ادبی ایران حضور فعال داشته و مدت چهار سال نیز دبیر انجمن ادبی حافظ بوده‌است. بعدها، او با فرخنده محمودی، خواهر امین الله رضایی شاعر نو سُرا ازدواج کرد که حاصل آن چهار فرزند به نام های بابک، رامک، پوپک و سیامک نیک طلب بود. عموی مادر او، "موسی طلایی" و دایی مادرش "جعفر پیدا" از شعرای مشهور همدانی عصر قاجاریه بودند. به گفتهٔ خودش هر جمعه با پدرش علی نیک طلب به سر خاک باباطاهر همدانی می‌رفتند و دو بیتی‌های او را می‌خواندند. او مدتی به تدریس در دبیرستان‌های همدان و تهران روی آورد. سپس، کارمند بانک ملی ایران شد. کمتر از دو سال در آن جا به سر برد و بعد به سازمان رادیو رفت. پس از آن، از کارمندان شهرداری تهران شد.

- نمونه اشعار:
● مهربان ماه:
شب آمد مهربان ما هم نیامد
فروغ روشن راهم نیامد
دریغ از درد، فریاد و فغانم
ز ماهی بر شد و ما هم نیامد
به دست غم ز پا افتادم ‌ای دوست
به دلجویی، دل آگاهم نیامد
فروغ از دیده‌ام دامن کشان رفت
به دیدار از چه گهگاهم نیامد
سپیده سر زد و گل کرد خورشید
گل باغ سحرگاهم نیامد
ز سر سیل سرشک درد بگذشت
به سر رنج روانکاهم نیامد
دریغا در گلو بشکست فریاد
برون از دل به لب آهم نیامد
به ساقی امشب از آن چشم یاری‌ست
که یاور» یار دلخواهم نیامد.

 

 

● زلف چلیپا:

گرچه جای تو به ویرانه دل ما تنگ است
پای از این خانه مکش، جای تو هر جا تنگ است
ای دل‌، ای لاله افروخته در دشت جنون
سوختن بیشتر آموز که صحرا تنگ است
پای از خلوت یاران صفا پیشه مکش
حلقه صحبت اغیار تو را تا تنگ است
خواست مرغ دل دیوانه به پرواز آید
دید هر حلقه آن زلف چلیپا تنگ است
مرغ اندیشه کجا بال گشایی که تو را
بهر جولان ز ثری تا به ثریا تنگ است
اشک بر خاک مریز از سر حسرت یاور»
که بر این گوهر یکتا دل دریا تنگ است.

 


به کوشش: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

 


منابع:

- کیهان فرهنگی؛ سال دهم؛ شماره ۳.
- سایه سار الوند، یاور همدانی ، انتشارات سوره مهر، تهران
- خلوت انس، مشفق کاشانی، تهران، ۱۳۶۸
- نشریه فصل نوین، سال چهارم؛ شماره ۱۴، کانون بازنشستگان شهرداری تهران
- و.


بازار صابر
شاعر ملی تاجیکستان

در شعر تاجیکستان کمتر شاعری ظهور کرده است که بتواند خود را به اوج شعر و محبوبیت "بازار صابر" نزدیک کند. 
او از جهات مختلف بیشتر به "اخوان ثالث" شباهت دارد. چه اینکه هم از منظر زیبایی‌شناسی و هنری و هم در داوریِ محتوایی و اندیشه‌ای، در میان سرایندگان فارسی‌زبان این منطقه بی‌نظیر است. "بازار صابر" را شاعر ملی تاجیکستان نامیده‌اند به خاطر شعرهای شجاعانه و دردمندانه‌اش در همراهی با رنج‌های بی‌شمار تاجیکستان، اما این اهمیت محتوایی چیزی از ارزش‌های هنری بازار صابر کم نمی‌کند. شاهد بر این دعوی، شعرسرایی او در ساختارهای ادبی گوناگون و قالب‌های شعری متفاوت و نیز موفقیت در آن‌هاست.
"بازار صابر" با "مومن قناعت" و "لایق شیر علی" از پایه‌گذاران نهضت ادبی-فرهنگی پس از سال‌های فراموشی و خاموشی تاجیکان‌اند. ولی تفاوت آشکاری که میان "بازار صابر" و دیگران وجود دارد، در این است که شاعران دیگر وقتی از وطن حرف می‌زنند، گوشه چشمی هم به کشور شوراها دارند اما "بازار صابر" خواسته است تا با شعرش مرزهای راستین سرزمینش را در آوان بیگانگی‌ها برای تاجیکان ترسیم کند. در شعر  او از هیچ کشور دیگری به جز تاجیکستان سخن نمی‌رود. 

معروف است که او چندین بار و در حضور "استالین" از حق خود مختاری ی و فرهنگی تاجیکان به شجاعت دفاع کرده است:

خلق همچون پیکری و پیکری چون خلق خیست
کوه خارا پیکری در هیکلی بیدار شد
روی او بر سوی ما و روی ما بر سوی اوست
خلق در تمثال عینی خلق منبردار شد
هیکل او را به حکم هیکل فرهنگ بین
ننگ را در سنگ بین و سنگ را در ننگ بین
هرکه او را دید اگر، فردوسی، نادیده دید
بار رستم را هنوز از رخش نافتیده دید.
عمر عینی از برای خلق صرف خامه شد
خلق ما را دفتر عینی شهادت نامه شد
سرزمین ما خود از آثار او سر می شود
این زمین با او به دنیایی برابر می شود. (آتش‌برگ)
 
"بازار صابر" فرزند "صفر" در سال ۱۹۳۸ میلادی در روستای صوفیان، ولسوالی کافر نهان متولد شد. او خیلی زود پدر را از دست داد و در یتیم خانه شهر حصار مکتب را تمام کرد.
در سال ۱۹۵۶ میلادی، اولین شعر "بازار" با نام "اسب" به چاپ رسید.
اولین مجموعه اشعارش با نام "پیوند" در سال ۱۳۵۱ خورشیدی منتشر شد. بعد مجموعه‌هایی با نام‌های "مژگان شب"(۱۳۶۰) و "باران طلایی"(۱۳۶۱) منتشر شدند. یکی از پر خواننده‌ترین کتاب‌های او مجموعه‌ای است که تحت عنوان "چشم سفیدار" منتشر شد. این کتاب بدلیل مضامین عالی شعری‌اش در استقلال خواهی و تاکید بر هویت‌یابی تاجیکان در سال ۱۳۷۰ مورد استقبال گسترده مردم قرار گرفت. این کتاب‌ها جملگی با الفبای سیرلیک منتشر شد. اما نخستین مجموعه اشعار ‌"بازار صابر" به خط فارسی کتاب "آتش‌برگ" بود که سال ۱۳۶۱ منتشر گردید. علاوه بر این مجموعه‌ای از اشعار او زیر عنوان "برگزیده اشعار بازار صابر" در سال ۱۳۷۵ به همت انتشارات الهدی در تهران زیر چاپ رفت.
در سال ۱۹۶۲، دانشگاه دولتی تاجیکستان را در رشته زبان و ادبیات فارسی تاجیکی به پایان برد.
طی سالهای ۱۹۷۹-۱۹۷۵، رومه‌های معارف و مدنیت و نیز بخش شعر ماهنامه صدای شرق را مدیریت و سرپرستی کرد و همچنین مشاور شاعران اتحادیه نویسندگان تاجیک بود.
در سال ۱۹۸۹، جایزه ادبی رودکی را دریافت کرد و نیز در همین سال، سازمان مردمی رستاخیز را تشکیل کرد.
در سال ۱۹۹۰، او با همکاری "شادمان یوسف"، "عبدالنبی ستارزاده" و دیگران از پایه‌گذاران و فعالان حزب دموکرات تاجیکستان شد. با برخورداری از حمایت تشکیلاتی حزب دموکرات و محبوبیتی که در بین مردم کسب کرده بود در انتخابات پارلمانی تاجیکستان در سال ۱۹۹۰ وارد مجلس تاجیکستان شد اما پس از مدتی به عنوان اعتراض به شرایط بد آن روزگار و نیتی از حکومت وقت  تاجیکستان از عضویت در پارلمان استعفاء داد.
در سال ۱۹۹۳، به اتهام "ایرانی گرایی" محاکمه و زندانی شد، و پس از ۹ ماه و یک روز، در ۲۹ دسامبر، با حمایت روشن‌فکران بین‌المللی از زندان آزاد گردید و دوشنبه را به قصد مسکو ترک کرد.
این فقط دو سطر از سطرهای بسیاری است که "بازار صابر" برای ایران سروده:

ایران من، ای ایران، گهواره‌ی ناز من
ایران من، ای ایران، محراب نماز من
من مهره‌ی مهرت را از مهر تو در بازو
بستم که دگرباره هرگز نشود باز او!

او در یکی از مقاله‌های خود پس از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۲(۱۳۷۱) با عنوان زبان مادری» به صراحت می‌گوید: آینده‌ٔ ما ایران است. دیگر هیچ‌چیز سد راه نخواهد شد. نه گندم و مال و پول آمریکا، نه نفت ترکمنستان، نه ماشین و عسکر روسیه و نه.». یک سال بعد از این مقاله و در کمال شگفتی جامعه تاجیکستان، بدون هیچ گناهی "بازار صابر" به زندان می‌افتد. بسیاری معتقدند سخنان "بازار صابر" در حمایت از ایران و انقلابش دلیل اصلی به زندان افتادن او در ابتدای حکومت "امامعلی رحمانف" بود. پس از یک‌ سال با فشار و اعتراض‌های فراوان نخبگان و فرهیختگان کشورهای مختلف، حکومت تاجیکستان مجبور می‌شود "بازار صابر" را آزاد کند و از همان دوره شاعر ملی تاجیکستان مجبور به جلای وطن می‌شود.
جالب آنجاست که "صابر" در اواخر ست در آمریکا به یکباره تغییر رویه داد و به شدت به ایران و ایرانیان تاخت.
در سال ۱۹۹۵، به سبب رفتار ناشایست ماموران امنیتی، از روسیه به آمریکا رفت و در آنجا، پس از ۶ ماه آسودگی، سرانجام برای تامین معیشت خود، ناچار به بارکشی برای آمریکاییان شد. 
سرانجام در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۷ در سن ۷۹ سالگی در اثر بیماری ریوی در سیاتل آمریکا درگذشت. 
بعد از مرگش، "امامعلی رحمان" رییس جمهور تاجیکستان، در پیامی رسمی به بستگان او تسلیت گفته و به وزارت خارجه، سفارت و نمایندگی تاجیکستان در آمریکا دستور داد که پیکر "بازار صابر" را به تاجیکستان انتقال دهند. در سایت ریاست جمهوری تاجیکستان از قول آقای رحمان در توصیف "بازار صابر" آمده است: بازار صابر از زمره شاعران وطن‌سرایی بود که در تربیت حس وطن‌دوستی و خویشتن‌شناسی و هویت ملی زحمت‌های زیادی کشید. تمام آثار بازار صابر، بخصوص اشعار زمان صاحب‌ استقلالی‌اش، از احساس گرم وطن‌داری و خودشناسی ملی سرشار است. یاد او، سخن والا و ناتکرار شاعر خلق- بازار صابر تا ابد در یاد مردم باقی خواهد ماند.»

 

♣ شعرهای بازار صابر:
(۱)
ای جوانی ای جوانی 
صدقه این زندگانی.
میتراود زرحل مهتاب از رویش
از بیاض گردنش
از دست و بازویش
بوسه های عاشقی در آب زر تر می شوند
بوسه های عاشقی زر می شوند(عشق طلایی-آتشبرگ)


(۲)
مانده مثل جزیره گمنام
بین دریای خاطرات کهن
وطن عشق من، جوانی تو
وطن عشق تو، جوانی من(آتشبرگ)


(۳)
ابرها مشت پُر اند
ابرها از دختران یاد آورند
پاره‌های ابر آزاد خیال انگیز را
 در زمین‌ها دیده میگویم که خواهرهای من (آتشبرگ)
(۴)
هر سحر از خنده خورشید خاور
من تولد می شوم یک بار دیگر
سینه را وا می کنم چون صبح صادق
دیده را وا می کنم چون غنچه تر (آتشبرگ)


(۵)
سیر دارد ابر آذر
گاه جمع و گه پریشان
چون خیال موسفیدان
سیله گنجک ها را
می‌زند با تیر باران (آتشبرگ) 


(۶)
خیال دیهه بوی دیهه دارد
برای همچو من فرزند دهقان
چو یاد کشت و صحرا می کنم من
خیالم می شود ابر بهاران (آتشبرگ) 

 

(۷)
نگاه گرم من از فرق کوهستان
به سویت چون زرافشان روز و شب جاری است
بخارا با غم و افسوس می بینم
که جای بس عزیزانت
در آغوش تو همچون جای سینا جاویدان خالی است.(آتشبرگ)

 

جمع‌آوری و نگارش: سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
 


#داستان_کوتاه

کولبر

صدای هراس‌آور گلوله بار دیگر در دل کوهستان پیچید. "ادریس"، کارتن سنگین ماشین‌لباسشویی را که باید می‌برد به دوش گرفته بود و زیر فشار بار، از راه مالروی باریکی گذشت. صدای آه و نالهٔ یکی از دوستانش پشتبند، صدای شلیک گلوله، بلند شده بود؛ امّا "ادریس" از ترس سقوط به دره جرأت نکرد، برگردد، که بفهمد کدام یک از کولبرها هدف تیر قرار گرفته است.
چند نفر از کولبرها زخمی شده بودند. خون سرخشان، برف سفید کوهستان را آغشته کرده بود. تعدادی بر زمین افتاد بودند و تعدادی هم هراسان و مضطرب به راه خود ادامه می‌دادند. یکی از کولبرها به دره سقوط کرد. صدای گلوله و زجهٔ زخمی‌ها از گوشه و کنار به گوش می‌رسید. از ترس گلوله‌ها و برای حفظ جان کسی به فکر کسی نبود.  
سربازی پشت تخته سنگی، سنگر گرفته بود. خشابِ خالی‌اش را در آورد و خشاب پری را به اسلحهٔ کلاشینکف‌اش انداخت و دوباره کولبرها را هدف قرار داد. او تنها به این فکر می‌کرد که کی فرمانده مدال افتخار را بر سینه اش خواهد کوبید؟!.
"ادریس" یکبار دیگر از چنگال مرگ گریخت، اما کولبرهای بسیار از مرگ شکست خوردند.

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


#داستان_کوتاه

#دیوانه

 

 

 

طی دوران چهل سالهٔ عمرم هیچکس را مثل آقای فتاح» خوشبین و صاف و ساده ندیده بودم. مردی پاک و مهربان که همه او را دیوانه» صدا می‌زدند.

زمانی که دانشجوی پزشکی دانشگاه بوعلی همدان بودن، با آقای فتاح» همسایهٔ دیوار به دیوار بودم. گهگاهی با آقا و خانم فتاح» به مناسبت های مختلف رفت و آمد داشتم. خانواده‌ای بی‌غل و غش و دوست‌داشتنی بودند.

آقای فتاح»؛ مردی بلند بالا و ترکه‌ای بود. عینک رنگ و رو رفته‌اش بیشتر اوقات آویزان گردنش بود. همسرش را بسیار دوست داشت. نامش لیلا نام داشت اما او را گُل‌گُلی» صدا می‌زد. زنی شیرین زبان و اهل مشرب و کدبانو بود. اندام زیبایش هر بیننده‌ای را به تحسین وا می‌داشت. در صورت زیبای او معصومیت موج می‌زد. او عاشقانه خود را وقف خانواده کرده بود.

آقای فتاح»؛ از احساسات لطیف و پاکی برخوردار بود. شعر می‌گفت. اگرچه شاعر نبود اما شعرهای زیبایی می‌سرود. او تنها برای همسرش شعر می سرود و وفاداری به معشوقه اش را دین و مذهب خود می دانست.

دختری هم داشت. دخترش را عاشقانه دوست می‌داشت. رها» نام داشت و با ابرها دوست بود و با نسیم هم قدم. می‌گفت: "اسمت را رها» گذاشته‌ام تا از پلیدی‌ها و زشتی‌ها دور و رها باشی".

صبح‌ها که از رختخواب بر می‌خواست به خورشید سلام می‌کرد و گل‌های گلدان را نوازش و گنجشک‌ها را به صبحانه دعوت می‌کرد.

عصرها به مهمانی برکهٔ پشت خانه‌اش می‌رفت و برای ماهی‌ها داخل برکه قصهٔ دریاها را می‌گفت و بعد دستی بر سرِ چمن‌ها می‌کشید و به خانه بر می‌گشت.

عاشق هنر و ادبیات بود. همهٔ آثار دولت آبادی» را آرشیو کرده بود و بارها می‌خواند. خودش هم کم‌کم شبیه او شده بود. سبیل‌های پر پشت‌اش از تداوم کشیدن پیپ، زرد شده بود. 

به سهراب» عشق می‌ورزید و با جلال» چای می‌نوشید. صدها دوست و رفیق ادیب و هنرمند دیگر داشت از گوته» گرفته تا مارکز» و تولستوی» و پروین» و جبران» و ناظم». همه به خانهٔ او آمده بودند و در کتابخانهٔ بزرگ و کامل‌اش ساکن شده بودند. در میان تمامی رفقایش جورج اورول» را طوری خاص می‌فهمید و بارها به مزرعه»اش سر زده بود.

هر شب با دوستان‌اش دربارهٔ مطالب فخیم و مفاهیم جلیل از جمله حقوق بشر، مدارا و مرّوت و جوانمردی، ابدیت و روح، خواص مطالعه و تربیت و. گفتگو می‌کرد و فضای کوچک کتابخانه‌اش را در پرتو این آرای زیبا درخشیدن می‌گرفت.

دلبستهٔ رقص بود. رقص زیبای همسرش در ساعت پایانی شب؛ روح او را جلا می‌داد و دلدادگی‌اش را دو چندان. رها» را رها گذاشته بود تا با رقص به آرامش روح و چابکی جان برسد.

 

اما زمانه گذشت و زندگی روی پلید خود را بر او نمایان ساخت و ورق اندکی برگشت؛ روزی از روزها رسید که عقایدش دیگر به سُخره گرفته می‌شد و همسایه‌ها، دوستان و همکاران وقتی او را می،دیدند دیگر لبخند در پاسخ لبخندش هدیه نمی،دادند؛ بلکه پوزخندی تلخ و پچ‌پچی مبهم پاسخ لبخندهای دیوانه» بود.

 

اوضاع از این هم بدتر شد. دیوانه»، از کار بیکار شد و او را از اداره‌اش اخراج کردند. چند جا که سراغ کار رفت، جواب شد و دیگر کسی او را استخدام نکرد. منبع درآمدش را از دست داد و پس‌اندازهای مالی‌اش را تمام، صرف کرده بود. اما هنوز همسرش با عشق برای او می‌رقصید و دخترش که روز به روز بزرگ‌تر و رسیده و فهمیده‌تر می‌شد، برایش شیرین زبانی می‌کرد و گوته» و جبران» و مارکز» و بقیه دوستان صمیمی‌اش، غم و غصه‌اش را می‌زدودند و دردهایش را تسلی می‌دادند.

 

تقدیر چنان کرد که لبخند از صورتش محو شد اما ایمان در دلش زنده ماند و هیچ وقت اعتماد خلل‌ناپذیری که همواره به سرشت زیبایی بشری داشت، مخدوش نشد. آنگاه لبخندی بر لب می‌راند و در کنج کتابخانه‌اش در پناه اعتقاداتش محکم می‌نشست و منتظر روزی بود که محبت در دل مردمان جوانه بزند.

 

دیوانه» خانه‌نشین شد. همسرش به اصرار و جِدّ نگذاشت که در دیوانه‌خانه بستری شود و خودش شخصأ به او رسیدگی می‌کرد.

چند سالی گذشت. دیوانه» هنوز به معجز فطرت نیک بشریت ایمان داشت و منتظر بود روزی فرا برسد که فطرت‌های خوابیده مردمان سرزمین‌اش بیدار شوند و او را چنان که هست بپذیرند نه آنکه آنچنان که می‌پندارند و می‌خواهند.

آنچه که خود فرد می‌خواهد باشد و شد با آنچه که دیگران از او انتظار دارند و در ذهن و تخیلات خویش پرورانده‌اند مغایر است. چه بسا انسان‌هایی که سرشتی سرشار از عشق و طبیعتی به زیبایی گل‌های یاس و لاله دارند و در ظاهر شبیه کاکتوس‌اند.

 

همسر دیوانه» هر روز یک شاخه گل برایش می‌بُرد و در رختخوابش می‌گذاشت. اتاقتش را مرتب می‌کرد. صورتش را اصلاح و موهایش را شانه می‌کشید. با صبر و علاقه به او غذا می‌داد. دیوانه» دیگر یارای آنرا هم نداشت که حتی خودش غذا بخورد. با زحمت حرف می‌زد و گاهی چشم‌های کم سویش، پر از اشک می‌شد و با نگاهی پر از حق‌شناسی به چهرهٔ شکسته و تکیدهٔ همسرش نگاه می‌کرد. دستان ظریف و لطیف دخترش را لمس می‌کرد و به این دو نازنین که نیروی اعتماد او را بر آنها و کل بشریت پا برجا گذاشته‌اند می‌نگریست؛ معلوم بود که خوشبخت خواهد مُرد. و در حالی که دست‌های مهربان عزیزانش را در دست‌های نحیف‌اش گرفته بود؛ با ایمان به اینکه در اعتقادات خود به خطا نرفته و احساس رضایت از زندگی‌اش از دنیا رفت.

خانم و دخترش شیون و زاری‌کنان بر سر و روی می‌زدند. من هم که در آخرین لحظات عمرش کنار بسترش ایستاده بودم، ملحفه‌ای بر روی پیکر بی‌جان‌اش کشیدم. کنارش بر روی تخت نشستم و با خود اندیشیدم: "آقای فتاح را گرچه دیوانه صدایش می‌کردند اما به راستی از همهٔ انسان‌هایی که من دیده بودم، عاقل‌تر بود".

 

او به انسانیت به دور از هر نژاد و رنگ و مذهبی اعتقاد داشت و در راه اعطلای انسانیت زندگی‌اش را سپری کرد؛ گرچه صدایش را کسی نشنید و آراء‌اش را کسی نفهمید و در جایی هم نوشته نشد و کسی نخواند، اما برای من که می‌شناختمش همیشه الگویی شایسته بود اگرچه کاری از دستم ساخته نبود که برایش انجام بدهم.

 

قطرات اشک را از چشمانم پاک کردم. نگاهی به کتابخانه‌اش انداختم. دوستانش همگی مغموم و ماتم گرفته در سکوتی وهم‌آلود به ما نگاه می‌کردند. جلال» سیگاری روشن کرد و در گوشهٔ لب‌اش گذاشت که شاید اینگونه تسلی یابد. چشم‌های جبران» هم مثل من اشک آلودِ غم هجرت یار بود و.

 

مدتی بعد از فوت دیوانه»؛ همسرش همهٔ کتاب‌هایش را فروخت و اینگونه بعد از دیوانه»، گوته» و جبران و محمود» و سایر دوستان دیوانه» هم از آن خانه رفتند.

 

خانم فتاح» هنوز زیبا می‌رقصد؛ ساعت پایانی شب، قاب عکس دیوانه» را روی صندلی راحتی‌اش می‌گذارد و با لباس حریر بلندِ سیاهش که دیوانه» دوست داشت، زیبا و پُر احساس و سرشار از عشق برای همسرش می‌رقصد.

 

 

#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)


و کم نیستند، ن اراکی و استان مرکزی که در هر منصب و هنر و جایگاه و مقامی به اعتلای میهن پرداخته‌اند. از جمله‌ی این بانوان، پروفسور "پروانه وثوق"، رئیس هیئت امنای بیمارستان محک که وی را فرشته نجات کودکان سرطانی ایران» و مادر ترزای ایران» می‌نامیدند، است.

 

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها